نشگفتلغتنامه دهخدانشگفت . [ ن َ گ َ / ن َ ش ِ گ ِ ] (فعل ) شگفت نیست . جای تعجب نیست . عجب نیست : فرامرز نشگفت اگرسرکش است که پولاد را دل پر از آتش است . فردوسی .بزرگوارا نشگفت اگر کفایت توکند ب
نُسِفَتْفرهنگ واژگان قرآنپراکنده شدند (وقتي گفته ميشود : فلاني گندم را نسف کرد ، معنايش اين است که آن را با منسف بالا انداخت تا پوستهايش بپرد )
نصفت کردنلغتنامه دهخدانصفت کردن . [ ن َ ص َ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انصاف دادن . || از افراط و تفریط احتراز کردن .
نصفت کردنلغتنامه دهخدانصفت کردن . [ ن َ ص َ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انصاف دادن . || از افراط و تفریط احتراز کردن .
خوش انصافلغتنامه دهخداخوش انصاف . [ خوَش ْ / خُش ْ اِ ] (ص مرکب ) باانصاف . آنکه انصاف و نصفت نکو دارد. منصف . || بی انصاف . بی نصفت (در وقت طعنه زدن ).
دادفرهنگ مترادف و متضاد۱. انصاف، دهش، عدالت، عدل، قسط، معدلت، نصفت ۲. جار، جیغ، عربده، غریو، فریاد، فغان، هیاهو ۳. بخشیدن، دادن، عطا کردن ≠ بیداد ۴. ستاندن، ستدن
تهضملغتنامه دهخداتهضم . [ ت َ هََ ض ْض ُ ] (ع مص ) بیداد کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ستم نمودن . || خشم گرفتن بر کسی . || منقاد شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کم آمدن از خصم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || راضی شدن از کسی بدون نصفت . || خو
باغ نجمیهلغتنامه دهخداباغ نجمیه . [ غ ِ ن َ می ی َ ] (اِخ ) باغی بوده است در هشت فرسخی تبریز : مزاج امیر نجم الدین مسعود از نهج اعتدال انتقال نمود... امیر فاضل نصفت نهاد پس از وصول بباغ خوب نه (در چ خیام خوبانه ) که به نجمیه اشتهار یافته و در هشت فرسخی تبریز است روی به جنت
نصفت کردنلغتنامه دهخدانصفت کردن . [ ن َ ص َ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انصاف دادن . || از افراط و تفریط احتراز کردن .