نضیرلغتنامه دهخدانضیر. [ ن َ ] (اِخ ) نام قبیله ای از یهود که در ظاهر مدینه سکونت داشتند و پیغامبر با آنان جنگید. (از معجم البلدان ) (آنندراج ). نام گروهی از یهودان خیبر و منسوب به آن را نضری گویند بر خلاف قیاس . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
نضیرلغتنامه دهخدانضیر. [ ن َ ] (ع اِ) زر. (غیاث اللغات ). زر و سیم . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نَضر. نُضار. نِضار. انضر. (المنجد). || (ص ) تازه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باآب . (آنندراج ). تازه و آبدار. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ).ناضر. نَضِر. (المنجد) (از اقرب الموارد
سمتالقدمnadir, nadir pointواژههای مصوب فرهنگستاننقطهای بر روی کرة آسمان که وارون قطری سرسو است و در آن راستای خط شاقول در زیر سطح افق با کرة آسمان تلاقی میکند متـ . پاسو
چگندرلغتنامه دهخداچگندر. [ چ ُ گ ُ دَ ] (اِ) بمعنی چغندر باشد. (برهان ) (از جهانگیری ). همان چغندر است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). مرادف چغندر. (رشیدی ). چغندر. (ناظم الاطباء). چندر و چقندر : حسن را گفت که بدکان آن مرد شو چندانکه شلغم و چگندر است بخر و بیار. (اسرارا
چندرلغتنامه دهخداچندر. [ چ َ دَ ] (اِخ ) رودی در جنوب قاری قلعه . بستر این رود قسمتی از خط سرحدی ایران و شوروی را در مشرق بحر خزر تشکیل میدهد.
نضیرةلغتنامه دهخدانضیرة. [ ن َ رَ ] (اِخ ) بنت ضیزن بن معاویة السلیحی است ، پدرش فرمانروای جزیره و شام بود و گاهی به حدود ممالک ایران دست اندازی می کرد، شاپور به دفع او لشکر کشید، ضیزن به حصار حَضر سنگر گرفت و شاپور [ ذوالاکتاف ]سه سال آنجا را در محاصره داشت و نضیرة که زیبائی شاپور دلش را ربود
نضیرةلغتنامه دهخدانضیرة. [ ن َ رَ ] (ع ص ) جمیلة. تأنیث نضیر است . (از اقرب الموارد). رجوع به نضیر شود.
کیدمهلغتنامه دهخداکیدمه . [ک َ دَ م َ ] (اِخ ) جایگاهی است در مدینه و سهم عبدالرحمن بن عوف از بنی نضیر می باشد. (از معجم البلدان ).
نضریلغتنامه دهخدانضری . [ ن َ ض َ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب به نضیر [ بخلاف قیاس ] که گروهی از یهودان خیبر می باشند. (از ناظم الاطباء).
خرجانلغتنامه دهخداخرجان . [ خ ُ ] (اِخ ) این کلمه بصیغه ٔ تثنیه است و نام ناحیه هایی است بمدینه . درباره ٔ آن گفته شده است : بروضةالخرجین من مهجور تربعت فی عازب نضیر.(از معجم البلدان ).
حشرفرهنگ فارسی عمید۱. گرد کردن مردم.۲. برانگیختن.۳. (اسم) پنجاهونهمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۴ آیه؛ بنینضیر.
نضیرةلغتنامه دهخدانضیرة. [ ن َ رَ ] (اِخ ) بنت ضیزن بن معاویة السلیحی است ، پدرش فرمانروای جزیره و شام بود و گاهی به حدود ممالک ایران دست اندازی می کرد، شاپور به دفع او لشکر کشید، ضیزن به حصار حَضر سنگر گرفت و شاپور [ ذوالاکتاف ]سه سال آنجا را در محاصره داشت و نضیرة که زیبائی شاپور دلش را ربود
نضیرةلغتنامه دهخدانضیرة. [ ن َ رَ ] (ع ص ) جمیلة. تأنیث نضیر است . (از اقرب الموارد). رجوع به نضیر شود.
ابوالنضیرلغتنامه دهخداابوالنضیر. [ اَ بُن ْ ن َ ] (اِخ ) ابن تیهان بن مالک . صحابی است و بغزوه ٔ احد حاضر بوده است .
ابوالنضیرلغتنامه دهخداابوالنضیر. [ اَ بُن ْ ن َ ] (اِخ ) عمروبن عبدالملک بصری . از مشاهیر شعرای زمان خویش و معاصر برامکه . و او را از برمکیان انعام و احسان فراوان بوده است . و وی را با فضل بن یحیی برمکی بعض ماجراهای مشهوره است . و بیت ذیل از جمله ٔ قصیده ٔ او در مدح برمکیان است :اذا کنت من بغد
بنی النضیرلغتنامه دهخدابنی النضیر. [ ب َ نِن ْ ن َ ] (اِخ ) غزوه ٔ بنی النضیر در سال چهارم از هجرت بودو آنان یهودان بودند. پس از آنکه پیغمبر زمین بنی النضیر را فتح کرد آنرا خالصه ٔ خود قرار داد و قوت خودو اهلش از آن زمین بود و باز او را به کراع و صلاح صرف میکرد. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به نضیر ش
تنضیرلغتنامه دهخداتنضیر. [ ت َ ] (ع مص ) تازه روی گردانیدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به ناز و نعمت پروردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).