خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نظاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نظاره
لغتنامه دهخدا
نظاره . [ ن َ رَ / رِ ] (از ع ، اِمص ) نگریستن به چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نَظّارَه . (غیاث اللغات ). نگاه . نگرش . (ناظم الاطباء). نگریستن . نگاه کردن . تماشا کردن . سیر کردن : دیگر روز از دو جانب رود ایستاده بودند به نظاره . (تاریخ بیهقی ص...
-
نظاره
لغتنامه دهخدا
نظاره . [ ن َظْ ظا رَ / رِ ] (از ع ، ص ) نظرکنندگان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نَظّارَة. تماشاچی . تماشاگر. شاهد که چیزی را می نگرد. که به چیزی نگاه می کند. نگرنده و تماشاکننده : بر آن کار نظاره بد یک جهان همه دیده پرخون و خسته روان . فردوسی .جهانی...
-
واژههای مشابه
-
نظارة
لغتنامه دهخدا
نظارة. [ ن َظْ ظا رَ ] (ع اِ) نگرندگان . (منتهی الارب ). قومی که می نگرند به چیزی . (مهذب الاسماء). قومی که به سوی چیزی نظر کنند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). قومی که به سوی چیزی نگران باشند. (ناظم الاطباء). رجوع به نظ...
-
نظارة
لغتنامه دهخدا
نظارة.[ ن َ رَ ] (ع اِمص ) پاکی و پرهیزگاری . (از منتهی الارب ). رجوع به نَظْارَة شود. || تنزه در باغ و بوستان . (ناظم الاطباء). در استعمال عجم : تنزه در باغ ها و بوستانها. (از اقرب الموارد نقل از المصباح ). || در تداول اهل سیاست : عمل ناظر و مقام نا...
-
نظاره شدن
لغتنامه دهخدا
نظاره شدن . [ ن َ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خیره شدن : بیاراست جشنی که خورشید و ماه نظاره شدند اندر آن جشنگاه . فردوسی .نهادند بر دشت هیزم دو کوه جهانی نظاره شده همگروه . فردوسی .بدین بحر حوض جهان شد نظاره در این حوض حوت فلک شد شناور.خاقانی .
-
نظاره کردن
لغتنامه دهخدا
نظاره کردن . [ ن َ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نگریستن . نگاه کردن . تماشا کردن . نظر کردن . پائیدن . تماشاچی بودن . نیز رجوع به نظاره شود : جائی که او حدیث کند تو نظاره کن تا لفظ او به نکته کنی نکته بشمری . فرخی .هر کس که در دیوان رسالت آمدی ... چون...
-
نظاره کردن
لغتنامه دهخدا
نظاره کردن . [ ن َظْ ظا رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نگاه کردن . نگریستن . تماشا کردن : خاقانی اینت غم که دلت برد و او گریخت نظاره کن ز دور که حالش کجا رسد. خاقانی .نه از دل در جهان نظاره می کردبجای جامه دل را پاره می کرد. نظامی .بهم برشد در آن نظاره ...
-
نظاره کن
لغتنامه دهخدا
نظاره کن . [ ن َظْ ظا رَ / رِ ک ُ ] (نف مرکب ) نظاره کننده . که می نگرد. که شاهدچیزی یا منظره ای است . تماشاچی . نگرنده : نظاره کنان به روی خوبت چون درنگرند از کران ها. خاقانی .این گفت و فتاد بر سر خاک نظاره کنان شدند غمناک . نظامی .مجلس یاران بی نال...
-
نظاره کنان
لغتنامه دهخدا
نظاره کنان . [ ن َ رَ / رِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال نگریستن و تماشا کردن : در جفای جهان نظاره کنان مصلحت را به عدل چاره کنان . نظامی .نظاره کنان شهری و لشکری بر انصاف و آزرم اسکندری .نظامی .
-
نظاره کنان
لغتنامه دهخدا
نظاره کنان . [ ن َظْ ظا رَ / رِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال نگریستن و دیدن . تماشا کنان : می رفت نهفته بر سر بام نظاره کنان ز صبح تا شام .نظامی .
-
نظاره گاه
لغتنامه دهخدا
نظاره گاه . [ ن َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) منظر. تماشاگه . که بر آن نظر افکنند. که بر آن به تماشا نظر افکنند. چشم انداز. منظره : مرا ز عشق تو آن بس بودبتا که بودنظاره گاه دو چشمم جمال تو گه گاه . سوزنی .نظاره گاهی هرچه خوشتر. (کلیله و دمنه ).اول شب نظاره...
-
نظاره گاه
لغتنامه دهخدا
نظاره گاه . [ ن َظْ ظا رَ / رِ ] (اِ مرکب ) منظر. که بر آن نظر کنند. که آن را تماشا کنند. چشم انداز : جای نظاره گاه چشم ترازلف گلبوی و روی گلگون باد. مسعودسعد. || جائی که از آن نظر کنند. دیدگاه : ای رخ و زلفت چنانک ماه به مشکین کمندساخته نظاره گاه بر...
-
نظاره گر
لغتنامه دهخدا
نظاره گر. [ ن َظْ ظا رَ / رِ گ َ ] (ص مرکب ) تماشاچی . تماشاگر : نظاره گرروح ندیده ست به دیده چون چهره ٔ زیباش به صحرای صور بر. سنائی . || دیده بان . که از دیدگاهی یا فراز برجی اطراف را بنگرد و مراقبت کند : ز دیوارهایش برآورده سرستاره چو دستار نظاره ...
-
نظاره وار
لغتنامه دهخدا
نظاره وار. [ ن َظْ ظا رَ / رِ ] (ق مرکب ) مانند تماشاچیان . چون تماشاگران : مر مرا بنمای محسوس آشکارتا ببینم مر ترا نظاره وار.مولوی .