ابعاد نهاییfinished size, neat size, finished measure, net measure, net size, target sizeواژههای مصوب فرهنگستانابعاد چوب پس از ماشینکاری
سحابی نِی ـ آلنNey-Allen Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانچشمۀ گستردهای از گسیل فروسرخ که در سحابی جبار و در نزدیکی ذوزنقه واقع شده است
معادلۀ یونی نهاییnet ionic equationواژههای مصوب فرهنگستانمعادلۀ شیمیایی یک واکنش در محلول که در آن یونهای تماشاچی یا ناظر حذف شدهاند تا تغییر شیمیایی واقعی را نشان دهند
نعیلغتنامه دهخدانعی . [ ن َ عی ی ] (ع اِ) خبر مرگ . نَعْی ْ. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به نَعْی ْ شود. || (ص ) خبر مرگ آرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ناعی . (اقرب الموارد). خبر مرگ دهنده . || خبر مرگ داده شده . (ناظم الاطباء). || (مص ) نَعْی ْ. نُعیان . رجوع به نَ
نعیرلغتنامه دهخدانعیر. [ ن َ ] (ع اِ) فریاد و فغان در جنگ و بدی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). صراخ و صیاح در جنگ یا بدی و شر. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || (ص ) نعیرالهم ؛ بعیده . (از اقرب الموارد). دورآهنگ و بلندفکر. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || (مص ) نعار.(اقرب الموارد) (من
نعیفلغتنامه دهخدانعیف . [ ن َ ] (ع ص ، از اتباع ) ضعیف نعیف ، از اتباع است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
نعیلغتنامه دهخدانعی . [ ن َع ْی ْ ] (ع اِ) خبر مرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(مهذب الاسماء). نَعی ّ. (منتهی الارب ). || (مص ) خبر مرگ مرده را به کسی دادن . خبر مرگ کسی دادن . (از منتهی الارب ). خبر مرگ کسی دادن . (از زوزنی ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). نَعی ّ. نُعیان . (منتهی الار
بدآگاهیلغتنامه دهخدابدآگاهی . [ ب َ ] (اِ مرکب ) خبر بد. خبر مرگ . نعی . (یادداشت مؤلف ) : ور از من بدآگاهی آرد کسی مباش اندرین کار غمگین بسی .فردوسی .
زبانلغتنامه دهخدازبان . [ زَب ْ با ] (اِخ ) ابن سیاربن عمربن جابر از بنی مازن بن فزارة است وبا عیینةبن حصن مناظرت داشته است . از اشعار اوست :تعلم انه لاطبر الاعلی متطیر و هوالثبوربلی شی ٔ یوافق بعض شی ٔاحاییناً و باطله کثیرو من ینزح به لا بدیومایجی ٔ به نعی ّ او بشیر.<
نعولغتنامه دهخدانعو. [ ن َع ْوْ ] (ع اِ) دایره ٔ زیر بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || خرمای تر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رطب . (اقرب الموارد) (متن اللغة). ابدالی است از لغت «مَعْوْ». (از متن اللغة). رجوع به معو شود. || کفتگی لفج بالایین شتر. (منتهی الار
نعيبدیکشنری عربی به فارسیقارقار(کلا غ) , قارقار کردن (مثل کلا غ) , دادزدن , فرياد زدن , جيغ کشيدن , هو کردن , بوق زدن , صداي جغد , (اسکاتلند وشمال انگليس) فرياد اعتراض و بي صبري مثل عجب و واه وغيره
نعيقدیکشنری عربی به فارسیصداي غوک يا وزغ , صداي کلا غ , غارغار کردن , چون غوک يا قورباغه صدا کردن , جيغ ناگهاني زدن , اعتراض کردن , غرولند کردن , صداي اردک دراوردن , قدقدکردن , جيغ , فرياد