نقطةدیکشنری عربی به فارسینقطه , خال , لکه , نقطه دار کردن , نوک , سر , نکته , ماده , اصل , موضوع , جهت , درجه , امتياز بازي , نمره درس , پوان , هدف , مسير , مرحله , قله , پايان , تيزکرد
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن حماد الجوهری مکنی به ابونصر الفارابی . یاقوت گوید: وی خواهرزاده ٔ ابواسحاق فارابی صاحب دیوان ادب است . جوهری درذکاء و زیرکی و علم از
قلهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مجاز] بلندترین نقطه چیزی.۲. (زمینشناسی) سر کوه.۳. [مجاز] سبو؛ کوزه؛ کوزۀ بزرگ یا کوچک.
اوجفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بلندی؛ بالا؛ فراز.۲. بلندترین نقطه.۳. بالاترین درجه.۴. (نجوم) بلندترین درجۀ کوکب.۵. (موسیقی) بالاترین نقطۀ ارتفاع آواز.۶. (موسیقی) شعبهای از گوشۀ عشاق.۷. (م
تیانشانلغتنامه دهخداتیانشان . (اِخ ) یا کوههای آسمانی . سلسله جبالی است که در آسیای مرکزی (چین و اتحاد جماهیر شوروی ) قرار دارد و بلندترین نقطه ٔ آن خان تنگری است که 6995گز و قله ٔ