نکوللغتنامه دهخدانکول . [ ن َ ] (ع اِ) روغن یا آبی که در آن دواهائی بجوشانند و پس از سرد شدن بر عضو ریزند کم کم . (از بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف ).
نکوللغتنامه دهخدانکول . [ ن ُ ] (ع مص ) بازایستادن از سوگند. (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). نکوص . (متن اللغة). امتناع کردن از سوگند. (ناظم الاطباء). || خودداری کردن از پاسخ دادن . (فرهنگ فارسی معین ). || بازایستادن از دشمن . (از تاج المصاد
نکولفرهنگ فارسی عمید۱. (اقتصاد، بانکداری) خودداری از پرداخت وجه برات یا حواله.۲. [قدیمی] برگشتن و روگرداندن از چیزی.۳. [قدیمی] خودداری از جواب دادن یا سوگند خوردن.۴. [قدیمی] ترسیدن و رو برگرداندن از دشمن.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) احمد حشاد. او راست : مجموعة بهیة مشتملة علی اربع رسائل سنیة: 1- تنویرالبصائر و دلیل الحائر. 2- الفتح المبین فی الاستغاثه بالاولیاء والصالحین . 3- القو
کدشلغتنامه دهخداکدش . [ ک َ ] (ع مص ) خراشیدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || به شمشیر یا نیزه زدن کسی را و خسته کردن وی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) . || سخت راندن کسی را. || بریدن چیزی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || از پس راندن و دور کردن . (آن
زابیلغتنامه دهخدازابی . (اِخ ) محمدبن حسین تمیمی طبنی مکنی به ابومضر اصل خاندان بنی طبنه است که علما و ادباء بسیاری از آن برخاسته اند و از خاندانهای مشهور قرطبه بوده است . مؤلف حلی المغرب بنقل از الجذوه آرد: وی شاعری است ادیب و مطلع بر فنون ادب و از خاندان شعر و فضیلت از بنی حمّان در روزگار
غانغرایالغتنامه دهخداغانغرایا. [ غ َ ] (معرب ، اِ) (از یونانی گاگرینا ) فساد عضو با بقای حس و فساد عضورا چون حس برجای نباشد شقاقلوس گویند. (از بحر الجواهر). در کتاب قانون بوعلی آمده : فی الاکلة و فساد العضو و الفرق بین غانغرایا و شقاقلوس ، الکلام فی هذه الاشیاء مناسب من وجه ما للکلام فی الامور ال
نقللغتنامه دهخدانقل . [ ن َ ] (ع مص ) از جائی به جائی بردن . (از غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (زوزنی ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).فاوابردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || وضع لغتی برای معنی تازه ای سپس آنکه برای معنی دیگری وضع شده است . (از اقرب الموارد). || از جای
منقوللغتنامه دهخدامنقول . [ م َ] (ع ص ) نقل کرده شده و جابجاکرده شده . (ناظم الاطباء).جابجاگردیده . از جایی به جایی برده شده . || نقل شده و حکایت شده و خبرداده شده و روایت شده . (ناظم الاطباء). مروی : درر صدف طبع او به هر دو بیان مقبول است و غرر بکر فکر او در هر دو لغت
داراییهای منقولmovable assetsواژههای مصوب فرهنگستانداراییهایی که جدا کردن آنها از اموال غیرمنقول هزینهبر نیست