نژمندلغتنامه دهخدانژمند. [ ن ِ م َ ] (ص ) محترم . بزرگوار. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس ). بامهابت . (از شعوری ) : آن یکی نژمند صاحب عز و جاه هوشمند و عاقل و پرانتباه (؟). میرنظمی (از شعوری ).|| پریشان . دلتنگ .غمگین . (ناظم الاطباء) (اش
نامیوندلغتنامه دهخدانامیوند. [ می وَ ] (اِخ ) از دهات ماهیدشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان است ، در 15 هزارگزی شمال غربی رباط ماهیدشت و یک هزارگزی کنگربان ، کنار راه فرعی قلعه ٔ داراب خان . در دشت سردسیری واقع است و 280 تن
نمایاندنلغتنامه دهخدانمایاندن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص ) نمایانیدن . نشان دادن . || آشکار کردن . واضح ساختن . (فرهنگ فارسی معین ).
أبديدیکشنری عربی به فارسیاظهار کرد , نماياند , اعلان کرد , ظاهرکرد , ابراز کرد , علني کرد , آشکار کرد
نمایاندنلغتنامه دهخدانمایاندن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص ) نمایانیدن . نشان دادن . || آشکار کردن . واضح ساختن . (فرهنگ فارسی معین ).