خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ننگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آب آهنگ
فرهنگ فارسی عمید
انسان یا حیوانی که از چاه آب بکشد؛ کشندۀ آب: ◻︎ کرده شیران حضرت تو مرا / سرزده، همچو گاو آبآهنگ (سنائی۲: ۱۹۳).
-
آب رنگ
فرهنگ فارسی عمید
۱. در نقاشی، مادۀ رنگی جامدی که قلمموی مرطوب را به آن آغشته میکنند.۲. (صفت) ویژگی نوعی نقاشی که با این ماده کشیده شده است.
-
آب سنگ
فرهنگ فارسی عمید
= آبزن
-
آب ورنگ
فرهنگ فارسی عمید
۱. سپیدی و سرخی چهره.۲. [مجاز] رونق و جلا.۳. (هنر) رنگهای آمیخته با آب که در نقاشی بر روی کاغذ یا پارچه به کار میبرند.
-
آتش رنگ
فرهنگ فارسی عمید
قرمزرنگ: ◻︎ تو دهیّ و تو آری از دل سنگ / آتش لعل و لعل آتشرنگ (نظامی۴: ۵۳۸).
-
آدرنگ
فرهنگ فارسی عمید
= آذرنگ: ◻︎ نباشد کوه را وقت درنگ تو درنگ تو/ جهان هرگز نخواهد تا تو باشی آدرنگ تو (فرخی: ۴۲۲).
-
آذرنگ
فرهنگ فارسی عمید
۱. اندوه؛ رنج؛ محنت: ◻︎ ز فرزند بر جان و تنت آذرنگ / تو از مهر او روزوشب چون نهنگ (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۳).۲. = دمار۳. (صفت) روشن: ◻︎ فروغی پدید آمد از هر دو سنگ / دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ (فردوسی: ۱/۳۰ حاشیه).۴. آتش.
-
آرنگ
فرهنگ فارسی عمید
۱. رنگ؛ لون.۲. گونه؛ روش.۳. (قید) همانا؛ گویی.
-
آژنگ
فرهنگ فارسی عمید
چین و چروکی که در چهره یا بین دو ابرو به دلیل پیری یا خشم پیدا شود: ◻︎ بزرگواری و کردار او و بخشش او / ز روی پیران بیرون همیبرد آژنگ (فرخی: ۲۰۹)، ◻︎ هرکجا بیندم از دور کند / چهره پرچین و جبین پرآژنگ (ایرجمیرزا: ۱۹۲).
-
آسمان سنگ
فرهنگ فارسی عمید
= شهاب
-
آسیاسنگ
فرهنگ فارسی عمید
سنگ آسیا؛ هر سنگ بزرگ شبیه سنگ آسیا: ◻︎ سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی / کمترین موج آسیاسنگ از کنارش درربودی (سعدی: ۱۲۲).
-
آلاکلنگ
فرهنگ فارسی عمید
= الاکلنگ
-
آلنگ
فرهنگ فارسی عمید
خندق یا دیواری که در اطراف قلعه یا بر گرد سپاه برای محافظت درست کنند؛ مورچال؛ سنگر.
-
آونگ
فرهنگ فارسی عمید
۱. ریسمانی که خوشههای انگور یا میوۀ دیگر را به آن ببندند و از سقف خانه یا دکان یا جای دیگر آویزان کنند که تا زمستان بماند: ◻︎ چون برگ لاله بودهام و اکنون / چون سیب پژمریده بر آونگم (رودکی: ۵۲۶).۲. (صفت) هر چیز آویخته؛ آویزان.۳. (فیزیک) جسم سنگینی ک...
-
آهنگ
فرهنگ فارسی عمید
۱. قصد؛ عزم؛ اراده؛ عزیمت: ◻︎ چو آهنگ رفتن کند جان پا ک / چه بر تخت مردن چه بر روی خا ک (سعدی: ۵۹).۲. روش.۳. (موسیقی) آواز؛ لحن؛ نوا؛ آوا.۴. (موسیقی) آواز موزون؛ قطعۀ موسیقی: ◻︎ چو آهنگ بربط بُوَد مستقیم / کی از دست مطرب خورد گوشمال (سعدی: ۹۶).۵. جری...