نوبت گرفتنلغتنامه دهخدانوبت گرفتن . [ ن َ / نُو ب َ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) در انتظار چیزی یا کاری به صف ایستادن .
نوبتلغتنامه دهخدانوبت . [ ن َ / نُو ب َ ] (از ع ، اِ) کرت . مرتبه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). دفعه . دور. (ناظم الاطباء). ره . راه . دست . (یادداشت مؤلف ). نوبة. نوبه : مطربان س
نوبتفرهنگ فارسی عمید۱. وقت چیزی یا کاری؛ فرصت.۲. بار؛ دفعه؛ کرت؛ مرتبه: ◻︎ به روزی دو نوبت برآرای خوان / سران سپه را یکایک بخوان (نظامی۵: ۱۰۹۳).۳. [قدیمی] دوران؛ زمان.۴. [قدیمی] امری که دارای نظموترتیب باشد.۵. [قدیمی] قراول؛ کشیک.۶. [قدیمی] طبل؛ کوس.۷. [قدیمی] کوس یا دهل بزرگی که چن
تعاورلغتنامه دهخداتعاور. [ ت َ وُ ] (ع مص ) دست به دست گردانیدن چیزی را و به نوبت گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تقالدلغتنامه دهخداتقالد. [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) به نوبت گرفتن . یقال : هم یتقالدون الماء؛ ای یتناوبونه ُ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تواظبلغتنامه دهخداتواظب . [ ت َ ظُ ] (ع مص ) از یکدیگر فراگرفتن و دست بدست دادن و به نوبت گرفتن : تواظبت علیه الریاح ؛ تداولته و تعاورته . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
مفارصةلغتنامه دهخدامفارصة. [ م ُ رَ ص َ] (ع مص ) همدیگر نوبت کردن آب را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). با همدیگر آب را نوبت کردن . (ناظم الاطباء). با همدیگر در چیزی نوبت گرفتن . (از اقرب الموارد).
نوبتلغتنامه دهخدانوبت . [ ن َ / نُو ب َ ] (از ع ، اِ) کرت . مرتبه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). دفعه . دور. (ناظم الاطباء). ره . راه . دست . (یادداشت مؤلف ). نوبة. نوبه : مطربان س
نوبتفرهنگ فارسی عمید۱. وقت چیزی یا کاری؛ فرصت.۲. بار؛ دفعه؛ کرت؛ مرتبه: ◻︎ به روزی دو نوبت برآرای خوان / سران سپه را یکایک بخوان (نظامی۵: ۱۰۹۳).۳. [قدیمی] دوران؛ زمان.۴. [قدیمی] امری که دارای نظموترتیب باشد.۵. [قدیمی] قراول؛ کشیک.۶. [قدیمی] طبل؛ کوس.۷. [قدیمی] کوس یا دهل بزرگی که چن
سه نوبتلغتنامه دهخداسه نوبت . [ س ِ ن َ ب َ ] (اِ مرکب ) کنایه از زمان کودکی ، جوانی و پیری و زمان تهجد، اشراق و چاشت . در قدیم در همین اوقات ثلاثه نوبت می انداختند، اما از زمان سنجر پنج نوبت مقرر شده . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). و نوبت انداختن را نیز گویند، یعنی نقاره زدن چه در قدیم سه وقت
نوبتلغتنامه دهخدانوبت . [ ن َ / نُو ب َ ] (از ع ، اِ) کرت . مرتبه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). دفعه . دور. (ناظم الاطباء). ره . راه . دست . (یادداشت مؤلف ). نوبة. نوبه : مطربان س
پنج نوبتلغتنامه دهخداپنج نوبت . [ پ َ ن َ / نُو ب َ ] (اِ مرکب ) نوبت پنج وقت که بر در پادشاهان زنند و این از عهد سلطان سنجر مقررشده است ، و پیش از این سه نوبت میزدند. (غیاث اللغات ). نقاره ای است که پنج وقت بر در سرای ملوک میزده اند. پنج وقت نقاره ای باشد که در
پنج نوبتفرهنگ فارسی عمید۱. پنج باری که در طول شبانهروز بر در سرای پادشاهان کوس، دهل، یا نقاره مینواختند. Δ گویند در زمان اسکندر در شبانهروز سه نوبت میزدند و در زمان سنجر پنج نوبت شد.۲. پنجوقت نماز؛ اوقات نمازهای پنجگانه.⟨ پنجنوبت زدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] اظهار شکوه، جلال، و عظمت کردن: ◻︎
نوبتفرهنگ فارسی عمید۱. وقت چیزی یا کاری؛ فرصت.۲. بار؛ دفعه؛ کرت؛ مرتبه: ◻︎ به روزی دو نوبت برآرای خوان / سران سپه را یکایک بخوان (نظامی۵: ۱۰۹۳).۳. [قدیمی] دوران؛ زمان.۴. [قدیمی] امری که دارای نظموترتیب باشد.۵. [قدیمی] قراول؛ کشیک.۶. [قدیمی] طبل؛ کوس.۷. [قدیمی] کوس یا دهل بزرگی که چن