تخته زدنلغتنامه دهخداتخته زدن . [ ت َ ت َ / ت ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پنبه را حلاجی کردن باشد. (برهان ). بمعنی پنبه زدن نوشته اند و ظاهراً تصحیف پخته زدن به بای فارسی است ، چر
لتلغتنامه دهخدالت . [ ل َ ] (اِ) سیلی . چک . لطمة. تپانچه . کاج . پشت گردنی . پس گردنی . ضرب . زخم . صدمت . کوس . زدن . (اوبهی ). زدن به کف دست بر کسی . کوفتن . (غیاث ).زدن و
ذبرلغتنامه دهخداذبر. [ ذَ ] (ع مص ) نبشتن . نوشتن . کتابت . || خجک زدن بر نوشته . نقطه نهادن بر کلمات . تنقیط. نقطه کردن بر کتابت . خجک کردن حروف را . || آهسته خواندن . با شتاب
اعجاملغتنامه دهخدااعجام . [ اِ ] (ع مص ) سخن گفتن بزبان عجم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). اعجام کلام ؛ یعنی به عجمه سخن گفتن مثل آن که گویند: «ی