نورافزالغتنامه دهخدانورافزا. [ اَ ] (نف مرکب ) روشنی بخش . نورفزا. نورفزای . نورافزای : از تیغ نورافزای تو وز رخش صورآوای توبر گرز طورآسای تو نور تجلی ریخته .خاقانی .
نورافزاییلغتنامه دهخدانورافزایی . [ اَف ْ ] (حامص مرکب ) روشنی بخشی . عمل نورافزا. رجوع به نورافزا شود.
نورفزایلغتنامه دهخدانورفزای . [ ف َ ] (نف مرکب ) نورافزا. نورفزا. روشنی بخش . که بر نور و روشنائی بیفزاید : مسکین طبیب را که سیه دید روی حال کاهش به عقل نورفزای اندرآمده . خاقانی .جاه فزای سپهر نیست وجودت که نیست آینه ٔ آسمان نورف
نورافزاییلغتنامه دهخدانورافزایی . [ اَف ْ ] (حامص مرکب ) روشنی بخشی . عمل نورافزا. رجوع به نورافزا شود.
نورافزالغتنامه دهخدانورافزا. [ اَ ] (نف مرکب ) روشنی بخش . نورفزا. نورفزای . نورافزای : از تیغ نورافزای تو وز رخش صورآوای توبر گرز طورآسای تو نور تجلی ریخته .خاقانی .
صورآوالغتنامه دهخداصورآوا. (ص مرکب ) آنکه یا آنچه آواز آن در درشتی و خشونت همچون بانگ صور بود. بلندآوا. درشت آواز. بلندبانگ : از تیغ نورافزای تو وز رخش صورآوای توبر گرز طورآسای تو نور تجلی ریخته . خاقانی .تا که از آن ساق من بر آهنین
تجلیلغتنامه دهخداتجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (ع مص ) (از: «ج ل و») ظاهر و منکشف شدن . (قطر المحیط) (اقرب الموارد)(از تاج العروس ج 10 ص 75). منکشف شدن کار و هویدا گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هویدا شدن . (تاج المصادر ب
نورافزاییلغتنامه دهخدانورافزایی . [ اَف ْ ] (حامص مرکب ) روشنی بخشی . عمل نورافزا. رجوع به نورافزا شود.