نورزفرهنگ فارسی عمیدنوعی اختلال روانی که منجر به بروز اختلالات جسمی، اضطراب، و هراس میشود؛ رواننژندی.
نورپزsolardomواژههای مصوب فرهنگستانموجپزی که در عملکرد آن علاوهبر امواج کوتاه، نور هالوژن و گرماساز نیز دخیل هستند
پوشش نورپزphotocurable coatingواژههای مصوب فرهنگستانمخلوط قابلبسپارشی که بهصورت فیلمی (film) نازک بر روی زیرآیند (substrate) به کار میرود و در معرض نور پرانرژی بهسرعت به بسپار تبدیل میشود
نورجلغتنامه دهخدانورج . [ ن َ رَ ] (ع اِ) آهن آماج که بدان زمین شیارند. (منتهی الارب ). نیرج . (آنندراج ). سکةالحراث . (اقرب الموارد). || خرمن کوب ، آهنین باشد یا چوبین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). معرب نوره . چوب خرمن کوب . چوب که بدان خرمن کوبند. طربیل . (یادداشت مؤلف ). || سراب . (منت
نورسلغتنامه دهخدانورس . [ ن َ / نُو رَ ] (ن مف مرکب ) نورسیده . (ناظم الاطباء). میوه ٔ نورسیده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نوبر. باکور. میوه که به تازگی رسیده است . (یادداشت مؤلف ). || هر چیز تازه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تازه . (ناظم الاطباء). || تازه
نورزایلغتنامه دهخدانورزای . (نف مرکب ) نورزاینده . نورافشان . پرنور. روشن : ای نورزای چشمه دیدی که چند دیدم در چاه شر شروان ظلمات ظلم بیمر.خاقانی (دیوان چ سجادی ص 187).
نورزیدهلغتنامه دهخدانورزیده . [ ن َ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ریاضت نادیده . ناآموخته . ناشی . تازه کار. که مجرب و ورزیده نیست . مقابل ورزیده . رجوع به ورزیده شود.
ناخوشی دماغیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ، بیماری روانی، آشفتگی شخصیتی، اختلال اعصاب، ناهنجاری (اختلال) روانی، هیستری، ناآرامی درونی، حیرانی، نِورُز، نِوروز، رواننژندی خبط دماغ فوبیا، پارانویا، یادگارخواهی، شیزوفرنی، اسکیزوفرنی، افسردگی، سرخوردگی وسواس، دودلی، مالیخولیا، ملانکولی، تردید، شبهه، شک، قلق اضطراب، بیتابی،
اسبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ، بدخش، مادیان، خنگ، مرکب، بارگی، خیل رخش اسب جوان، کره انواع اسب: جنگی، بارکش، خراس، اخته نژاد اسب: عرب، کرد، عرب کرد، ترکمن، عرب ترکمن، چناران، سیلمی، پونی، هانوورین، اولدنبرگر، پرشرون، تاروبرد، توروبرد، مجار، شتلاند، آنگلوعرب، کَسپینپونی، تازی بدن اسب: سر، گردن، یال، کمر، کپل، دم، د
نورزایلغتنامه دهخدانورزای . (نف مرکب ) نورزاینده . نورافشان . پرنور. روشن : ای نورزای چشمه دیدی که چند دیدم در چاه شر شروان ظلمات ظلم بیمر.خاقانی (دیوان چ سجادی ص 187).
نورزیدهلغتنامه دهخدانورزیده . [ ن َ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ریاضت نادیده . ناآموخته . ناشی . تازه کار. که مجرب و ورزیده نیست . مقابل ورزیده . رجوع به ورزیده شود.