بخش نورlighting departmentواژههای مصوب فرهنگستانبخشی که مسئولیت کلی امور نورپردازی را در تولید فیلم بر عهده دارد
نوربخشلغتنامه دهخدانوربخش . [ ب َ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲ (سید...) موسوی خراسانی ، ملقب و مشهور و متخلص به نوربخش . از اکابر عرفای قرن نهم هجری است و سلسله ٔ نوربخشیه از فِرَق صوفیه
نوربخشلغتنامه دهخدانوربخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) روشنی دهنده . روشنی بخشاینده . (ناظم الاطباء) : مدبر همه خلق است و کردگار جهان ضیادهنده ٔ شمس است و نوربخش قمر. فرخی .چون کف تو رازق
چشمه ٔ نوربخشلغتنامه دهخداچشمه ٔ نوربخش . [چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید انور باشد. (برهان ). کنایه از آفتاب است . (انجمن آرا) (آنندراج ). خورشید.
منقسملغتنامه دهخدامنقسم . [ م ُ ق َ س ِ ] (ع ص ) بخش بخش شونده . (آنندراج ). بخش بخش شده و قسمت شده . (ناظم الاطباء). تقسیم شده : عقلاگفته اند هر گناه که از مردم صادر شود منقسم ا
مویلغتنامه دهخداموی . (اِ) مو. رشته های باریک و نازک که بر روی پوست بدن برخی از جانداران پستاندار و از جمله انسان به وضع و کیفیت مختلف می روید و در عمق پوست ریشه و پیاز دارد. م
دولغتنامه دهخدادو. [ دُ ] (عدد، ص ، اِ) عدد معروف که ترجمه ٔ اثنین باشد و این بر لفظ جمع نیز بیاید. (آنندراج ). شمار پس از یک و پیش از سه . یک با یک . اثنان . اثنتان . اثنین .
روشن کردنلغتنامه دهخداروشن کردن . [ رَ / رُو ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بزدودن . جلا دادن . جلا. (مجمل اللغة). صقل . صیقل زدن . زدودن . جلادادن . صیقل کردن شمشیر و آینه و جز آن . صیقل ک
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ِ ] (ع مص ) در پرده کردن . حجب . || بازداشتن از درآمدن . (منتهی الارب ). بازداشتن . (دهار) (زوزنی ). || روگیری . عفاف . حیا. شرم کردن : مرا بعرض تمنا