پراکندگی نور با نورlight-by-light scatteringواژههای مصوب فرهنگستانفرایند برهمکنش فوتونها با یکدیگر و تولید جفتفوتون حقیقی
سهم هادرونی پراکندگی نور با نورhadronic light-by-light contributionواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از سطح مقطع پراکندگی هادرونی که از پراکندگی نور با نور حاصل میشود
چنپورلغتنامه دهخداچنپور. [ چُم ْ ] (اِ) پالهنگ که اسب بدان کشند. (رشیدی ). پالهنگ که اسب را بدان جنیبه کنند و اصل در آن پالاهنگ است و اصطلاح این زمان یعنی یدک کش و در عربی مقود گویند. (انجمن آرا). چنبور. افسار. رجوع به پالهنگ و چنبور شود.
چنگورلغتنامه دهخداچنگور. [ چ َ ] (اِخ ) از قرای سجاس رود زنجان خالصه دیوان قدیم النسق ، پنجاه خانوارسکنه دارد. زراعتش از یک رشته قنات و یک چشمه مشروب میشود. حاصلش غله دیمی و آبی است . (مرآت البلدان ج 4ص 274 و <span class="hl"
نقطۀ کوانتومیquantum dot, QDواژههای مصوب فرهنگستانساختار نانوبلوری که نور سفید را جذب میکند و سپس آن را در چند نانوثانیه به یک رنگ خاص بازمیتاباند
طیف خط تاریکdark-line spectrumواژههای مصوب فرهنگستانطیف جذبی ناشی از عبور نور سفید از ماده که از خطهای سیاه در زمینۀ روشن تشکیل شده است
دایرۀ رنگcolour circle, colour wheelواژههای مصوب فرهنگستانآرایۀ مرتبی از همۀ رنگهای موجود در طیف نور سفید بر روی یک دایره بهگونهای که رنگهای مکمل بهطور قطری در مقابل هم قرار میگیرند
نورلغتنامه دهخدانور. (ع اِ) روشنائی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 102) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). روشنی هرچه باشد، یا شعاع روشنی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ضیاء. سنا. ضوء. شید. فروغ . (یادداشت مؤلف ). کیفیتی که بوسیله ٔ حس بینائی درک میشود و به وساطت
نورلغتنامه دهخدانور. (اِخ ) نورمحمدهادی . از پارسی گویان هند است . او راست :ای زلف مسلسل که طراز سر دوشی تا چند به آزار من دلشده کوشی ؟ (از صبح گلشن ص 599).و رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
نورلغتنامه دهخدانور. (اِخ ) از شاعران قرن نهم هجری و از معاصران امیر علیشیر نوائی است . او راست :تو را نیلوفری پیراهن و من مانده حیرانش که سر برمی زند خورشید هر روز از گریبانش .(از صبح گلشن ص 558) (مجالس النفایس ترجمه ٔ فخری ص <
نورلغتنامه دهخدانور. (اِخ ) بدرالدین یزدی ، متخلص به نور.این ابیات را مؤلف روز روشن از او نقل کرده است :گه تاب کمند مشکبار تو کشم گه غصه ٔ چشم پرخمار تو کشم بر دل ز نهال وصل یک شاخ نماندآخر به کدام برگ بار تو کشم ؟رجوع به تذکره ٔ روز روشن ص 101
نورلغتنامه دهخدانور. (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت بالا از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، در 35 هزارگزی جنوب شرقی کرمانشاهان بر کنار رودخانه ٔ مرک ، در دشت سردسیری واقع است و 205 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ مرک ، محصول
دانورلغتنامه دهخدادانور. [ ن ُ نُر ] (اِخ ) دهی است از دهستان باهو کلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. واقع در 28هزارگزی جنوب خاور دشتیاری کنار راه مالرو دشتیاری به ریمیدان . جلگه ، گرمسیر، مالاریائی و دارای 400 تن سکنه است . آ
دریای نورلغتنامه دهخدادریای نور. [ دَرْ ی ِ ] (اِخ ) نام قطعه الماسی از جواهرات دولتی ایران . نام الماسی است متعلق به دولت ایران ، 180 قیراط وزن آن ، بشکل مربع و نام فتحعلی شاه بر آن منقوش است . (یادداشت مرحوم دهخدا). معروفترین جواهرات سلطنتی ایران بوزن بیشتر از <
دوباره تنورلغتنامه دهخدادوباره تنور. [ دُ رَ / رِ ت َ ] (ص مرکب ) دوتنوره . دوالکه . دوآتشه . نان که خوب پخته و برشته باشد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوآتشه شود.
حجرالنورلغتنامه دهخداحجرالنور. [ ح َ ج َ رُن ْ نو ] (ع اِ مرکب ) ارشد. ارسد. مارقشیشا. حجر الروشنائی . سنگ روشنائی . مرقشیشاه . روشنائی ، که در داروهای چشم بکار برند گویند اگر برگردن کودکان بندند از هیچ چیز نترسند. (لغت محلی شوشتر خطی ). رجوع به حجرالمرقشیشا و مارقشیشا و سنگ روشنائی شود.
پهنورلغتنامه دهخداپهنور. [ پ َ ](اِ) چیزی چون دستنبو. (انجمن آرا). چیزی چون دستنبوی که بتازی حنظل گویند و قثاء النعام . (آنندراج ) (برهان ). || پهی که خرزهره باشد. (برهان ).