نوسان داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت سان داشتن، مواج بودن، تشعشع کردن، مرتعش بودن، ضربان داشتن، تاب خوردن، آویزان بودن تلوتلو خوردن، لرزان بودن شعله، سوسو زدن، تپیدن، پتپت کردن تکان خوردن، جنبیدن، حرکتکردن متلاطم بودن بیعزم بودن
نشان داشتنلغتنامه دهخدانشان داشتن . [ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) علامت داشتن . مشخص بودن . || خبر داشتن . آگاه بودن . (یادداشت مؤلف ) : نه ز او زنده نه مرده دارم نشان به چنگ نهنگان مردم کشان . فردوسی .چنین گفت خسرو که ای سرکشان ز بهرام چو
نشان گذاشتنلغتنامه دهخدانشان گذاشتن . [ ن ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) نشان کردن . علامت گذاشتن . رجوع به نشان و نشان کردن شود.