نوشکلغتنامه دهخدانوشک .(اِ) نشک . ناژ. (فرهنگ فارسی معین ) : یا بگیرد یک کف برگ مورْد خشک و یک کف پوست درخت نوشک کی ناژ گویند. (از هدایة المتعلمین ص 298 نسخه بدل ).
نوشاکواژهنامه آزادنوشیدنی، نوشابه، آشامیدنی ، آب یا هر مایعی که با خوراک بیاشامند (در برابر خوراک و پوشاک)
چناسکلغتنامه دهخداچناسک . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهپایه ٔ بخش آبیک شهرستان قزوین که در 33 هزارگزی شمال باختری آبیک واقع است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). رجوع به چناس شود.
ناسغلغتنامه دهخداناسغ. [ س ِ ] (ع ص ) اسم فاعل است از نسغ. رجوع به نسغ شود. || رجل ناسغ؛ نیک ماهر در نیزه زدن . ج ، نُسَّغ. (المنجد).
نواشغلغتنامه دهخدانواشغ. [ ن َ ش ِ ] (ع اِ) راهگذرهای آب در وادی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).مجاری آب در وادی . واحد آن ناشغة است . (از اقرب الموارد). || ج ِ ناشغة. رجوع به ناشغة شود.
ناسقلغتنامه دهخداناسق . [ س ِ ] (ع ص ) انتظام و ترتیب کننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). اسم فاعل از نسق . رجوع به نسق شود.
نوشکارلغتنامه دهخدانوشکار. [ ن َ / نُو ش ِ ] (ص مرکب ) شخصی که تازه صیادی اختیار کرده باشد. (آنندراج ). کسی که تازه نخجیر کردن را آموخته باشد. (ناظم الاطباء). تازه شکارچی . شکارچی تازه کار و ناماهر : خون ما را نوشکاران بی محاباریختند
نوشکفتهلغتنامه دهخدانوشکفته . [ ن َ / نُو ش ِ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) تازه شکفته شده . گل یا غنچه ای که به تازگی باز شده و در کمال طراوت و شادابی است : روی تو چون شنبلید نوشکفته بامدادروی من
نوشکارلغتنامه دهخدانوشکار. [ ن َ / نُو ش ِ ] (ص مرکب ) شخصی که تازه صیادی اختیار کرده باشد. (آنندراج ). کسی که تازه نخجیر کردن را آموخته باشد. (ناظم الاطباء). تازه شکارچی . شکارچی تازه کار و ناماهر : خون ما را نوشکاران بی محاباریختند
نوشکفتهلغتنامه دهخدانوشکفته . [ ن َ / نُو ش ِ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) تازه شکفته شده . گل یا غنچه ای که به تازگی باز شده و در کمال طراوت و شادابی است : روی تو چون شنبلید نوشکفته بامدادروی من
ارزور انوشکلغتنامه دهخداارزور انوشک . [ اَ اَ ش َ ](اِخ ) نام دیوی که کیومرث بروز نوروز او را بکشت .
ونوشکواژهنامه آزادمیوه درخت بنه که در کرمانشاه آن را ونوشک می نامند و از آن یک نوع ترشی به همین نام درست می کنند.