نوپرلغتنامه دهخدانوپر. [ ن َ / نُو پ َ ] (ص مرکب ) تازه پر و بال درآورده . به تازگی پروازکننده . (ناظم الاطباء). نوپرواز. (آنندراج ) : از رفتنت ز بیضه ٔ آفاق کوه قاف بر نوپران بیضه ٔ عنقا گریسته . خاقانی .
پراکندگی نور با نورlight-by-light scatteringواژههای مصوب فرهنگستانفرایند برهمکنش فوتونها با یکدیگر و تولید جفتفوتون حقیقی
سهم هادرونی پراکندگی نور با نورhadronic light-by-light contributionواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از سطح مقطع پراکندگی هادرونی که از پراکندگی نور با نور حاصل میشود
چنپورلغتنامه دهخداچنپور. [ چُم ْ ] (اِ) پالهنگ که اسب بدان کشند. (رشیدی ). پالهنگ که اسب را بدان جنیبه کنند و اصل در آن پالاهنگ است و اصطلاح این زمان یعنی یدک کش و در عربی مقود گویند. (انجمن آرا). چنبور. افسار. رجوع به پالهنگ و چنبور شود.
چنگورلغتنامه دهخداچنگور. [ چ َ ] (اِخ ) از قرای سجاس رود زنجان خالصه دیوان قدیم النسق ، پنجاه خانوارسکنه دارد. زراعتش از یک رشته قنات و یک چشمه مشروب میشود. حاصلش غله دیمی و آبی است . (مرآت البلدان ج 4ص 274 و <span class="hl"
نوپردازلغتنامه دهخدانوپرداز. [ ن َ / نُو پ َ ] (نف مرکب ) نوپردازنده . آنکه چیزی نو آرد. || شاعری که به سبک نو شعر گوید. (فرهنگ فارسی معین ). از ترکیبات مستحدث است .
نوپردازیلغتنامه دهخدانوپردازی . [ ن َ / نُو پ َ ] (حامص مرکب ) عمل نوپرداز. شعر نوساختن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نوپرداز شود.
نوپروازلغتنامه دهخدانوپرواز. [ ن َ / نُو پ َرْ ] (ص مرکب ) مرغی که پر تازه آورده باشد. (آنندراج ). نوپر : این یکی پیرایه ٔ فر همای سلطنت باز نوپرواز دولت صید گردون آشیان . وحشی (از فرهنگ فارسی معین ).
نوپردازلغتنامه دهخدانوپرداز. [ ن َ / نُو پ َ ] (نف مرکب ) نوپردازنده . آنکه چیزی نو آرد. || شاعری که به سبک نو شعر گوید. (فرهنگ فارسی معین ). از ترکیبات مستحدث است .
نوپردازیلغتنامه دهخدانوپردازی . [ ن َ / نُو پ َ ] (حامص مرکب ) عمل نوپرداز. شعر نوساختن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نوپرداز شود.
نوپروازلغتنامه دهخدانوپرواز. [ ن َ / نُو پ َرْ ] (ص مرکب ) مرغی که پر تازه آورده باشد. (آنندراج ). نوپر : این یکی پیرایه ٔ فر همای سلطنت باز نوپرواز دولت صید گردون آشیان . وحشی (از فرهنگ فارسی معین ).