نویسندهلغتنامه دهخدانویسنده . [ ن ِ س َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه نوشتن تواند. (یادداشت مؤلف ). که سواد نوشتن دارد : سدیگر هر آن کس که داننده بودنویسنده و چیزخواننده بود. فردوسی .نویسنده را دست گویا بود<b
نیوشندهلغتنامه دهخدانیوشنده . [ ش َ دَ / دِ ] (نف ) گوش کننده . شنونده . (برهان قاطع) (آنندراج ). سامع. مستمع : تهمتن بدو گفت من بنده ام سخن هرچه گوئی نیوشنده ام . فردوسی .بگو تا چه داری بیار از خرد<b
نویسندهفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) کسی که کتاب، مقاله، یا داستان مینویسد.۲. [قدیمی] دبیر.۳. [قدیمی] باسواد.
شيطاندیکشنری عربی به فارسیخدايي که داراي قوه خارق العاده بوده , ديو , جني , شيطان , روح پليد , اهريمن , تند و تيز کردن غذا , با ماشين خرد کردن , نويسنده مزدور
grubدیکشنری انگلیسی به فارسیگرب، خوراک، مزدور، کرم حشره، نوزاد، بچه مگس، کوتوله، نویسنده مزدور، خوشهچین، جان کندن، زمین کندن، جستجو کردن، قلع کردن، از کتاب استخراج کردن، خوردن، خوراک دادن، از ریشه کندن یا دراوردن
grubsدیکشنری انگلیسی به فارسیگربها، خوراک، مزدور، کرم حشره، نوزاد، بچه مگس، کوتوله، نویسنده مزدور، خوشهچین، جان کندن، زمین کندن، جستجو کردن، قلع کردن، از کتاب استخراج کردن، خوردن، خوراک دادن، از ریشه کندن یا دراوردن
hackدیکشنری انگلیسی به فارسیهک کردن، مزدور، کلنگ، سرفه خشک وکوتاه، چاک، برش، ضربه، ضربت، اسب کرایه ای، اسب پیر، درشکه کرایه، نویسنده مزدور، جنده، فاحشه، خش، بریدن، زخم زدن، بیل زدن، خرد کردن
hacksدیکشنری انگلیسی به فارسیهک ها، مزدور، کلنگ، سرفه خشک وکوتاه، چاک، برش، ضربه، ضربت، اسب کرایه ای، اسب پیر، درشکه کرایه، نویسنده مزدور، جنده، فاحشه، خش، بریدن، زخم زدن، بیل زدن، خرد کردن
نویسندهلغتنامه دهخدانویسنده . [ ن ِ س َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه نوشتن تواند. (یادداشت مؤلف ). که سواد نوشتن دارد : سدیگر هر آن کس که داننده بودنویسنده و چیزخواننده بود. فردوسی .نویسنده را دست گویا بود<b
نویسندهفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) کسی که کتاب، مقاله، یا داستان مینویسد.۲. [قدیمی] دبیر.۳. [قدیمی] باسواد.
نویسندهلغتنامه دهخدانویسنده . [ ن ِ س َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه نوشتن تواند. (یادداشت مؤلف ). که سواد نوشتن دارد : سدیگر هر آن کس که داننده بودنویسنده و چیزخواننده بود. فردوسی .نویسنده را دست گویا بود<b
نانویسندهلغتنامه دهخدانانویسنده . [ ن ِ س َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) امی . (السامی ) (ترجمان القرآن ). که نویسنده نیست . که نوشتن نتواند و نداند. نانویسا.
نویسندهفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) کسی که کتاب، مقاله، یا داستان مینویسد.۲. [قدیمی] دبیر.۳. [قدیمی] باسواد.