موج نوnew wave, nouvelle vague (fr.), French new waveواژههای مصوب فرهنگستاننهضتی سینمایی در دهۀ 1950 در فرانسه که چند منتقد- فیلمساز جوان آن را بنیان گذاشتند و فیلمهایی ارزان با نگاهی انتقادی به سینمای کلاسیک فرانسه تولید کردند؛ بعداً برخی دیگر از کشورها، بهویژه انگلستان و آلمان، با تأثیرپذیری از این الگو جنبش مشابهی ایجاد کردند و اغلب نام موج نو بر خود نهادند
پادشاهی نوNew Kingdomواژههای مصوب فرهنگستاندورهای در تاریخ مصر باستان از سلسلۀ هجدهم تا بیستم حدود 1550 تا 1070 ق.م متـ . دورۀ پادشاهی نو
تایر نوnew tyreواژههای مصوب فرهنگستانتایر کارنکردهای که هنوز بر روی رینگ (rim) سوار نشده یا تایر کارکردهای که هنوز روکش نشده است
revampedدیکشنری انگلیسی به فارسیاصلاح شد، وصله پینه کردن، دوباره رویه انداختن، نو نما کردن، دوباره وصله یا سرهم بندی کردن
revampدیکشنری انگلیسی به فارسیتجدید نظر، وصله پینه کردن، دوباره رویه انداختن، نو نما کردن، دوباره وصله یا سرهم بندی کردن
تحسيندیکشنری عربی به فارسیبهتري , بهبودي , اصلا ح , بهبود , افزايش , بالا بردن , پيشرفت , بهترشدن , بهسازي , دوباره رويه انداختن , دوباره وصله يا سرهم بندي کردن , نو نما کردن , وصله پينه کردن
نولغتنامه دهخدانو. [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. رجوع به فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 شود.
نولغتنامه دهخدانو. [ ن َ / نُو ] (اِمص ) ناله و زاری . (از انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان قاطع). ریشه ٔ نویدن است . (حاشیه ٔ معین بر برهان قاطع). رجوع به نویدن شود. || حرکت و جنبش و لرزه . (از برهان قاطع). ریشه ٔ نویدن است . رجوع به نویدن شود. || (اِ) نقطه ٔ
نولغتنامه دهخدانو. [ ن َ / نُو ] (ص ) نقیض کهنه . (برهان قاطع) (انجمن آرا). تازه . (ناظم الاطباء). جدید. (دهار). حادث . حدیث . (السامی ) : بدان نامورگفت پاسخ شنویکایک ببر پیش سالار نو. فردوسی .ز
دانولغتنامه دهخدادانو. [ ن َ وَ ] (اِخ ) نام جنسی از ساکنان روحانی زمین و آسمان بر حسب آنچه در باج پران آمده است . (ماللهند بیرونی ص 114 و 118 و 124).
درازنولغتنامه دهخدادرازنو. [ دِ ن َ] (اِخ ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز، واقع در 48هزارگزی شمال شرقی ایذه ، با 205 تن سکنه . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی
دزبانولغتنامه دهخدادزبانو. [ دِ ] (اِ مرکب ) بانوی دز. ملکه ٔ دز. ملکه ٔ قلعه و حصار : لیلی نه که لعبت حصاری دزبانوی قلعه ٔ عماری . نظامی .او در آن دز چو بانوی سقلاب هیچ دزبانو آن ندیده به خواب . نظامی .
دژبانولغتنامه دهخدادژبانو. [ دِ ] (اِ مرکب ) بانوی دژ. خاتون دژ : چو گل بودم ملک بانوی سقلاب کنون دژبانوی شیشه م چو گلاب . نظامی .دژبانوی من بدین سبیل است دژبانی من بدین دلیل است .نظامی .
دشت مینولغتنامه دهخدادشت مینو. [ دَ ت ِ ] (اِخ ) مینودشت . نام جدید حاجی لر، یکی از بخشهای گرگان است . رجوع به حاجی لر شود.