نکابتلغتنامه دهخدانکابت . [ ن ِ ب َ ] (ع مص ) گزند به دشمن رسانیدن . (غیاث اللغات ). و رجوع به نکایت شود : دراین نزدیکی جزیره ای است که نکابت اهل آن در حق ما زیادت از قصد دیگر دشمنان است . (ترجمه ٔ اعثم کوفی ص 15). اهل سقلیه عراده ها از
نقابتلغتنامه دهخدانقابت . [ ن ِ / ن َ ب َ] (ع مص ) رئیس شدن . نقیب شدن . نقابة. رجوع به نقابة شود. || (اِمص ) مهتری . شغل نقیب . (ناظم الاطباء). سالاری . مهتری . عریفی . (یادداشت مؤلف ). نقابة. نقیبی . رجوع به نقیب شود : قراتگین به هرا
نقیبتلغتنامه دهخدانقیبت . [ ن َ ب َ ] (ع اِمص ) نقیبة. بزرگی نمودن بر قوم . ازنقیب است که بزرگ طایفه باشد. رجوع به نقیبة شود.