نکوبینلغتنامه دهخدانکوبین . [ ن ِ ] (نف مرکب ) نیکوبین . نیک بین . نکوخواه . خیرخواه . || که خوبیها و حسن را بیند. مقابل عیب بین و بدبین .
نیکوبیانلغتنامه دهخدانیکوبیان . [ ب َ ] (ص مرکب ) خوش بیان . فصیح . که بیانی دلنشین دارد : از بر ایوان ماه بارگهی خوب بودساکن آن خواجه ٔ فاضل نیکوبیان .خاقانی .