نگهبانلغتنامه دهخدانگهبان . [ ن ِ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) حارس . (دهار). رقیب . (السامی ) (صراح ) (منتهی الارب ). مراقب . نگاهبان . مواظب . پاسدار. حافظ. نگاه دار. نگه دارنده : نگهبان گنجی تو از دشمنان و دانش نگهبان تو جاودان . بوشکور.
نهبانلغتنامه دهخدانهبان . [ ن َ ] (اِخ ) به صیغه ٔ تثنیه ، نام دو کوه است در تهامه . (از منتهی الارب ). و آن مشتمل است بر نهب الاعلی و نهب الاسفل . رجوع به معجم البلدان شود.
نعبانلغتنامه دهخدانعبان . [ ن َ ع َ ] (ع مص ) نعب . نعاب . تنعاب . نعیب . (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغة) (منتهی الارب ). رجوع به نَعب شود.
نگهبانلغتنامه دهخدانگهبان . [ ن ِ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) حارس . (دهار). رقیب . (السامی ) (صراح ) (منتهی الارب ). مراقب . نگاهبان . مواظب . پاسدار. حافظ. نگاه دار. نگه دارنده : نگهبان گنجی تو از دشمنان و دانش نگهبان تو جاودان . بوشکور.
دیونگهبانلغتنامه دهخدادیونگهبان . [ وْ ن ِ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از اجداد سامانیان است . (شرح حال رودکی ص 317).
نگهبانلغتنامه دهخدانگهبان . [ ن ِ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) حارس . (دهار). رقیب . (السامی ) (صراح ) (منتهی الارب ). مراقب . نگاهبان . مواظب . پاسدار. حافظ. نگاه دار. نگه دارنده : نگهبان گنجی تو از دشمنان و دانش نگهبان تو جاودان . بوشکور.
ریل نگهبانguard rail, check railواژههای مصوب فرهنگستانریلی اضافی که برای هدایت لبۀ چرخ قطار در مسیر، درست در سمت داخل ریل اصلی و در محل سوزنها و قوسها نصب میشود
چراغ بینگهبانunattended light, unwatched lightواژههای مصوب فرهنگستاننوعی چراغ دریایی که نیاز به نگهبان و مراقب ندارد