نیابت گریلغتنامه دهخدانیابت گری . [ ب َ گ َ ] (حامص مرکب ) جانشینی . نایبی . عمل نیابت گر : نویسم خطی زین نیابت گری مسجل به امضای پیغمبری .نظامی .
نبیگراnabistواژههای مصوب فرهنگستانهنرمندانی که در فاصلۀ دو جنگ جهانی اول و دوم از شیوۀ نبیها پیروی کردند و پس از جنگ جهانی دوم به نو امپرسیونیست (nouveau impressioniste) مشهور شدند
نیابتلغتنامه دهخدانیابت . [ ب َ ] (ع اِ) نوبت . بار. پاس . (از منتهی الارب ). رجوع به نیابه و نیز رجوع به نیابة و نیاوه شود : وز آن پس نیابت به ایرج رسیدمر او را پدر شهر ایران گزید. فردوسی .یک چند گه نیابت آن بوستان گذشت وین چند
نابتلغتنامه دهخدانابت . [ ب ِ ] (ع ص ) رویاننده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (اقرب الموارد) (المنجد). || روینده . (آنندراج )(ناظم الاطباء) (غیاث ) : چون تخم حقیقت در زمین یقین او نابت یافت . (وصاف ص 562). || تازه ٔ هر چیز هنگامی
نابضلغتنامه دهخدانابض . [ ب ِ ] (ع اِ) خشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غضب . (ناظم الاطباء) (المنجد). نبض نابضه ، هاج غضبه . (المنجد) (اقرب الموارد).
نیابتلغتنامه دهخدانیابت . [ ب َ ] (ع اِ) نوبت . بار. پاس . (از منتهی الارب ). رجوع به نیابه و نیز رجوع به نیابة و نیاوه شود : وز آن پس نیابت به ایرج رسیدمر او را پدر شهر ایران گزید. فردوسی .یک چند گه نیابت آن بوستان گذشت وین چند
نیابتفرهنگ فارسی عمید۱. جانشینی؛ قائممقامی.۲. جانشین شدن؛ به جای کسی نشستن؛ به جای کسی امری را انجام دادن.
نیابتلغتنامه دهخدانیابت . [ ب َ ] (ع اِ) نوبت . بار. پاس . (از منتهی الارب ). رجوع به نیابه و نیز رجوع به نیابة و نیاوه شود : وز آن پس نیابت به ایرج رسیدمر او را پدر شهر ایران گزید. فردوسی .یک چند گه نیابت آن بوستان گذشت وین چند
نیابتفرهنگ فارسی عمید۱. جانشینی؛ قائممقامی.۲. جانشین شدن؛ به جای کسی نشستن؛ به جای کسی امری را انجام دادن.