نیرانلغتنامه دهخدانیران . (اِخ ) انیران . جز ایران . خارج از ایران . (یادداشت مؤلف ). رجوع به انیران شود : جهاندار همداستانی نکرداز ایران و نیران برآورد گرد. فردوسی .چو ایران و نیران به ما رام گشت همه کام بهرام ناکام گشت .<
نیرانلغتنامه دهخدانیران . (ع اِ) جمع نور است . رجوع به نور شود. || جمع نیر است . رجوع به نیر شود. || جمع نار است . رجوع به نار شود : آن همه نور و راحت و نعمت وین همه رنج و ظلمت و نیران . ناصرخسرو.به نیران شوق اندرونش بسوخت حیا د
نیرانلغتنامه دهخدانیران . [ ن َی ْ ی ِ ] (ع اِ) تثنیه ٔ نیر به معنی ماه و خورشید است . رجوع به نَیِّر شود.
معتاوانNarateenواژههای مصوب فرهنگستانانجمنی برای اجرای برنامۀ دوازدهقدمی متشکل از معتاوندهای نوجوانی که در ارتباط مستمر با یک فرد معتاد بودهاند * واژۀ معتاوان از ادغام دو واژۀ معتاوند و نوجوان، به قیاس با صورت لاتین آن، ساخته شده است
چنگریانلغتنامه دهخداچنگریان . [ چ َ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گیل دولاب بخش رضوان ده شهرستان طوالش . در پنج هزارگزی جنوب رضوان ده کنار راه آهن کپورچال ، در جلگه واقع شده است . مرطوب مالاریایی است . و461 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ شفارود مشروب میشود.محصولاتش
نگرانلغتنامه دهخدانگران . [ ن ِ گ َ ] (نف ) بیننده . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). آنکه می بیند و می نگرد. (ناظم الاطباء). در حال دیدن . در حال نگریستن . نگرنده . ناظر. باصر. (یادداشت مؤلف ). توجه کننده . التفات کننده : گر جهان جمله به بد گ
نیچرانلغتنامه دهخدانیچران . [ ن َ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر. در 18هزارگزی جنوب ورزقان و 15هزارگزی جاده ٔ تبریز به اهر،در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 24
نرانلغتنامه دهخدانران . [ ن َرْ را ] (اِخ )دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، در 24هزارگزی جنوب شرقی سنندج و 6هزارگزی مشرق قصریان ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 600</spa
نیرینلغتنامه دهخدانیرین . [ ن َی ْ ی ِ رَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ نیر است . رجوع به نَیِّر شود. || آفتاب و ماه . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). رجوع به نیر و نیر اعظم و نیر اصغر و نیز رجوع به نیران شود.
میاهلغتنامه دهخدامیاه . (ع اِ) ج ِ ماء. (ترجمان القرآن جرجانی ص 85) (منتهی الارب ).آبها. ج ِ ماء که در اصل ماه بود به معنی آب . (غیاث )(آنندراج ). || کنایه از اشک : نیران دوزخ از تو برآرد شرار و دودگر از ندم نیاری از دیدگان میا
شاهنشاه ایران و انیرانلغتنامه دهخداشاهنشاه ایران و انیران . [ هََ هَِ ن ُ اَ ] (اِخ ) (یعنی شاهنشاه ایران و غیر ایران ) لقب شاپور اول ساسانی پس از فتوحات . (ایران در زمان ساسانیان ص 246).
سرپنیرانلغتنامه دهخداسرپنیران . [ س َ پ َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای هشتگانه ٔ بخش زرقان شهرستان شیراز. آب آن از چشمه سارها و قنات ها. محصولش غلات ، چغندر، میوه و لبنیات . سکنه ٔ آن در حدود 500 تن . و آبادیهای مهم آن عبارتند از جلدک و قلعه تبریزی . طوایف مختلف
بیوت النیرانلغتنامه دهخدابیوت النیران . [ب ُ تُن ْ نی ] (ع اِ مرکب ) ج ِ بیت النار. آتشکده ها. آتشگاهها. رجوع به بیت النار و حکمةالاشراق ص 197 شود.
انیرانلغتنامه دهخداانیران . [ اَ ] (اِ) نام فرشته ایست که موکل بر عقد نکاح میباشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). در اوستا انغره رئوچه . در پهلوی و پارسی انیران ، جزو اول خود مرکب است از اَن علامت نفی و اغره به معنی پایان و حد و حصر و جزو دوم به معنی روشن است جمعاً یعنی روشنی بی پایان . انغزه رئو
انیرانفرهنگ فارسی عمید۱. در آیین زردشتی، فرشتۀ موکل بر نکاح.۲. روز سیام از هر ماه خورشیدی: ◻︎ سفندارمذماه رفته تمام / بهروزی که خوانی انیرانش نام ـ در این روز زردشت پاکیزهدین / درآمد سوی حد ایران زمین (زراتشتبهرام: لغتنامه: انیران).۳. (اسم، صفت) [پهلوی: anērān] غیر ایرانی.۴. غیر ایران.