نیکوکردارلغتنامه دهخدانیکوکردار. [ ک ِ ] (ص مرکب ) محسن . نیکوکار. نکوکردار : شادمان باد و به همت برسادآن نکوعادت نیکوکردار. فرخی .پادشاهان چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت و نیکوآثار باشند طاعت باید داشت . (تاریخ بیهقی ص <span class="h
نکوکردارلغتنامه دهخدانکوکردار. [ ن ِ کو ک ِ ] (ص مرکب ) نیکوکردار. نکوکار. نکوفعل . نیکوعمل : نکودل است و نکوسیرت و نکومذهب نکونهاد و نکوطلعت و نکوکردار. فرخی .بدین کریمی و آزادگی که داند بودمگر امیر نکوسیرت نکوکردار. <p class=
نکوکرداریلغتنامه دهخدانکوکرداری . [ ن ِ کو ک ِ ] (حامص مرکب ) نکوکردار بودن . رجوع به نیکوکرداری و نکوکردار شود.
نیکوکارفرهنگ مترادف و متضادبخشنده، خیر، درستکار، صالح، کریم، محسن، نکوکردار، نیککنش، نیکوکردار ≠ بدکردار
خوشرفتارفرهنگ مترادف و متضاد۱. خوشسلوک، رئوف، مهربان، نیکرفتار، نیکوکردار ≠ بدرفتار، بدسلوک ۲. خوشخرام ۳. خوشسودا
نیکوفعاللغتنامه دهخدانیکوفعال . [ ف ِ ] (ص مرکب ) نیکوکردار. نیکوکار : چه نیکوخصال و چه نیکوفعالی چه پاکیزه طبعی و پاکیزه رائی .فرخی .
نیکوآثارلغتنامه دهخدانیکوآثار. (ص مرکب ) نیکوکار. که از وی آثار نیکو بجای ماند : پادشاهان را چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت و نیکوآثار باشند طاعت باید داشت . (تاریخ بیهقی ص 93).
محمودفعاللغتنامه دهخدامحمودفعال . [ م َ ف ِ ] (ص مرکب ) پسندیده کردار. نیکوکار. نیکوکردار : میر محمود ملک زاده ٔ محمودسیرشاه محمود ملک فره ٔ محمودفعال .فرخی .