هاجلغتنامه دهخداهاج . (ص ) هاژ. حیران ؛ و با لفظ واج (هاج و واج ) گفته میشود: فلان را دیدم در معرکه هاج و واج ایستاده بود. (از فرهنگ نظام ). || مات . دنگ . منگ . کودن . رجوع به هاج و واج ، هاژ، هاژو، هاژ و واژ و هاژه شود.
دَرنِشینhatch-rest bar, ledge bar, hatch-rest section, hatch bearer, hatch-ledge bar, hatch zeeواژههای مصوب فرهنگستاننبشی فلزی به شکل Z که بهعنوان پایة نگهدارندة درِ انبار، دورتادور دهانة آن نصب میشود
پایة تیرک دهانهhatch carrier, hatch socket, beam socket, hatch beam shoeواژههای مصوب فرهنگستانهریک از پایههای دو طرف انبار که تیرکهای دهانه را نگه میدارد
پرهیزانۀ اسیدسازacid-ash diet, acid-ash food, acid-ash residueواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رژیم غذایی که در آن مقدار مواد غذایی اسیدساز بیشتر از مواد غذایی قلیاساز است
پرهیزانۀ قلیاسازalkaline-ash diet, alkaline-ash food, alkaline-ash residueواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رژیم غذایی که در آن مقدار مواد غذایی قلیاساز بیشتر از مواد غذایی اسیدساز است
دریچة ورودیbooby hatch, companion hatchواژههای مصوب فرهنگستاندهانة ورودی کوچکی برای تردد از عرشة آزاد در کشتی یا انبار بدون باز کردن درِ انبار
هاجتگهلغتنامه دهخداهاجتگه . [ ج َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سکمن آباد بخش حومه ٔ شهرستان خوی ، واقع در 32500 گزی شمال باختری خوی و شش هزارگزی جنوب ارابه رو قورل بالا به قره ضیأالدین . در دره ای واقع است و هوای آن کوهستانی و سرد وسالم است . دارای <span class="
هاجدلغتنامه دهخداهاجد. [ ج ِ ] (ع ص ) خوابیده . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شب زنده دار. (از اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). ج ، هُجُود، هُجّد. (اقرب الموارد).
هاجرلغتنامه دهخداهاجر. [ ج َ ] (اِخ ) نام مادر اسماعیل . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). نام یکی از دو زن ابراهیم ، کنیزی که ملک مصر سنان بن علوان بن عبیدبن عولح به ساره داد. چون ابراهیم را از ساره فرزند نیامد و ساره دریافت که ابراهیم از این بابت آزرد
هاجرلغتنامه دهخداهاجر. [ ج ِ ] (اِخ ) قبیله ای است . (منتهی الارب ). نام قبیله ای از تازیان . (ناظم الاطباء).
هاجرلغتنامه دهخداهاجر. [ ج ِ ] (ع ص ) سخن پریشان گوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جدائی کننده . || لایق و فایق از دیگران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): چیزی هاجر؛ یعنی فائق و فاضل بر دیگر اشیاء. (از اقرب الموارد). و رجوع به «هجر» شود.
هاژ و واژلغتنامه دهخداهاژ و واژ. [ ژُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) حیران و سرگردان . سرگشته . سر در گریبان فروبرده . (ناظم الاطباء). هاج و واج (در تداول عامه ).
هاج و واج شدنلغتنامه دهخداهاج و واج شدن . [ ج ُ ش ُ ] (مص مرکب ) سرگردان شدن . متحیر شدن . || گیج شدن .
هاج و واج کردنلغتنامه دهخداهاج و واج کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرگردان کردن . متحیر کردن . || بازداشتن . || گیج کردن . || درمانده کردن .
هاج و واج ماندنلغتنامه دهخداهاج و واج ماندن . [ ج ُ دَ ] (مص مرکب ) متحیر ماندن . سرگشته ماندن . سرگردان ماندن . || دست و پا گم کردن . || گیج ماندن .
هاج و واجلغتنامه دهخداهاج و واج . [ ج ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) حیرت زده . حیران . متحیر. مات . مبهوت . || گیج . گیج و ویج . دنگ . منگ . رجوع به هاج ، هاژ، هاژو، هاژ و واژ و هاژه شود.
هاجتگهلغتنامه دهخداهاجتگه . [ ج َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سکمن آباد بخش حومه ٔ شهرستان خوی ، واقع در 32500 گزی شمال باختری خوی و شش هزارگزی جنوب ارابه رو قورل بالا به قره ضیأالدین . در دره ای واقع است و هوای آن کوهستانی و سرد وسالم است . دارای <span class="
ملهاجلغتنامه دهخداملهاج . [ م ُ هاج ج ] (ع ص ) مختلط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال : رأیت امر فلان ملهاجاً؛ ای مختلط. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مابه الابتهاجلغتنامه دهخدامابه الابتهاج . [ ب ِ هِل ْ اِ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) چیزی که در آن سرور و شادمانی باشد. (آنندراج ). آنچه که بهجت و شادمانی آورد. (ناظم الاطباء).
مبهاجلغتنامه دهخدامبهاج . [ م ِ ] (ع ص ) زن نیکو و خوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد یا زن نیکو. خوب . (ناظم الاطباء). زن خوبروی ، بهج الغلام و یبهج بهاجة، حسن فهو بهیج و هی مبهاج . (از محیطالمحیط). || کوهان فربه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). رایت ناقة لها سنام