هاديدیکشنری عربی به فارسیتزلزل ناپذير , ارام , خونسرد , ساکت , باز , روشن , صاف , بي سر وصدا , متين , اسمان صاف , متانت , صافي , صاف کردن , اسوده , بي جنبش , درحال سکون
هادی طناب حوضچهwarping chockواژههای مصوب فرهنگستانهادی طنابی که در کنارۀ حوضچه نصب شده است و برای گذراندن و هدایت طناب از آن استفاده میکنند
سردرِ بارگُنجcontainer door header, header bar, container headerواژههای مصوب فرهنگستانقاب بالایی چارچوب درِ بارگُنج
حادیلغتنامه دهخداحادی . (ع ص ) آنکه شتران را حُدی خواند. آنکه برای اشتر خواند تا نیک رود. هزیز؛ بنشاط آوردن حادی شتران را بسرود. || راننده . سائق . ساربان .
هادیةلغتنامه دهخداهادیة. [ ی َ ] (ع ص ) هادئة. از هدء و هُدُوء. به معنی آرام و در آتش ، آتش اندک و آرام ، در مقابل آتش تند.
هادیلغتنامه دهخداهادی . (اِخ ) (حاجی ملا...) سبزواری که در شعر «اسرار» تخلص یافت . به سال 1212 هَ . ق . متولد شد. مدت عمرش 78 (حکیم ) سال و به سال 1289 هَ . ق . چشم از جهان فروبست . «غریب » م
هادیلغتنامه دهخداهادی . (اِخ ) لقب موسی بن محمد المهدی است . موسی بن مهدی بن منصوربن محمدبن علی بن عبداﷲبن عباس ، مکنی به ابومحمد. چهارمین خلیفه است و هفتم از عباس . هادی که ابومحمد کنیت داشت پدر وی مهدی و مادر وی خیزران بود. در زمان فوت مهدی در گرگان بود و هارون در حضرت با وی بیعت کرد و بیعت
هادیلغتنامه دهخداهادی . [ ] (ع ص ) (از «هَ دء») در عربی آرام گیرنده . (از برهان ). هادی .یقال : هدأت اصواتهم و صوته هادی . (اقرب الموارد).
هادینتونلغتنامه دهخداهادینتون . [ تُن ْ ] (اِخ ) یکی از شهرهای بریتانیای کبیر (اِکُس ) کرسی کنت نشینی به همین نام ، در ساحل چپ رودخانه ٔ تاین واقع شده و دارای 6000 تن سکنه است . محل تقطیر کارخانه های آبجوسازی ، کارخانه های ماهوت و پرداخت آن ، کارخانه های ذوب آهن