چهارموجلغتنامه دهخداچهارموج . [ چ َ / چ ِ م َ / مُو ] (اِ مرکب ) طوفان . گرداب . رجوع به چارموج شود.- چهارموج بلا ؛ بلا که از چهار جهت روی آورد. داهیه که از هر جانب روی کند. مجازاً به معنی بلای بزرگ .
هورمزلغتنامه دهخداهورمز. [ م ُ ] (اِخ ) نام فرشته ای است . هرمزد. هورمزد. رجوع به هرمز شود. || نام کوکب مشتری . || (اِ) نام روز اول از هر ماه شمسی . (برهان ). رجوع به هرمز شود.
هرموزلغتنامه دهخداهرموز. [ هَُ ] (اِخ ) نام شهری است مشهور. (برهان ). تلفظ قدیم نام جزیره ٔ هرمز. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).بر نیم فرسنگ دریای اعظم است . جایی سخت گرم است و بارگه کرمان است . (حدود العالم ). رجوع به هرمز شود.
عرموشلغتنامه دهخداعرموش . [ ] (ع اِ) خوشه ٔ انگور بدون دانه . عرمش . ج ، عرامیش . (از دزی ). و رجوع به عرمش شود.