حالی بینلغتنامه دهخداحالی بین . (نف مرکب ) خلاف دوربین . که مآل بین نباشد : چشم را این نور [ نور مستعار ] حالی بین کندچشم عقل و روح را گرگین کند. مولوی .دمبدم بر رو فتد هر جا روددیده و جانی که حالی بین بود.مول
حالئةلغتنامه دهخداحالئة. [ ل ِ ءَ ] (ع اِ) ماری است خبیث . حیة خبیثة قتالة. (اقرب الموارد). || (ص ) زن که چرک و پوست دور کند از روی ادیم .
حالیةلغتنامه دهخداحالیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث حالی . زنی که بزیور آراسته باشد. (آنندراج ). زن زیورپوشیده . صاحب پیرایه .