حبلیلغتنامه دهخداحبلی . [ ح ُ لی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حُبلی ̍. || منسوب به حَبلَة. (معجم البلدان ).
حبلیلغتنامه دهخداحبلی . [ ح ُ لا ] (ع ص ) آبستن . (دهار). باردار. حامل . حامله . || زن ممتلی ازشراب و آب . ج ، حبلیات ، حبالی ، حبالیات : زمانه هر نفسم تازه محنتی زایداگرچه وعده معین شده است حبلی را.ظهیر فاریابی .
حبلیلغتنامه دهخداحبلی . [ ح ُ لی ی ] (اخ ) حاتم بن سنان بن بشر حبلی . عبدالوهاب بن عتیق بن راذان مصری از وی روایت کند. منسوب به حبلة از قرای عسقلان است . (معجم البلدان ).
حبلیلغتنامه دهخداحبلی . [ ح ُ ب ُ لی ی / ح ُ ب َ لی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به بنوالحبلی . || منسوب به حیی از یمن . (سمعانی ).
هبلیلغتنامه دهخداهبلی . [ هَِ ب ِل ْ لا ] (ع اِ) خرامش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبختر در راه رفتن . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس ): هو یمشی الهبلی . (اقرب الموارد). || (ص ) مختال . (معجم متن اللغة).
هبلیلغتنامه دهخداهبلی . [ هَِ ب ِل ْ لا ] (ع اِ) خرامش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبختر در راه رفتن . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس ): هو یمشی الهبلی . (اقرب الموارد). || (ص ) مختال . (معجم متن اللغة).
شیاف مهبلیpessary, vaginal suppositoryواژههای مصوب فرهنگستانداروی جامدی که به مهبل وارد میکنند متـ . شیاف زهراهی