هدبهلغتنامه دهخداهدبه . [ هََ ب َ] (اِ) جانوری است پر دست و پا و آن را عوام خر خداگویند خوردن آن با شراب یرقان را نافع است . (برهان ). در اصفهان خر خدا و پرپا نامند. حیوانی است بقدر باقلی ، خاکستری رنگ ، زیر شکم او سفید و پاهایش بقدر سوزنی و کثیرالعدد... (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حمارقبان . عیرقب
هدبهفرهنگ فارسی عمیدحشرهای خاکستریرنگ با پاهای بسیارریز که در جاهای نمناک پیدا میشود؛ پُرپا؛ خرخاکی.
حدبیهلغتنامه دهخداحدبیه . [ ح َ دَ بی ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای از معتزله است ، چنانکه تهانوی گوید: وآن تصحیف حدثیة است . رجوع به حدیثیة و حدثیه شود.
حدبةلغتنامه دهخداحدبة. [ ح َ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نوری بخش شادگان شهرستان خرمشهر در 6هزارگزی شادگان . سر راه مالرو شادکان به بندر معشور. دشت و گرمسیر است . آب آن از رودخانه ٔ جراحی و محصول آن خرما و غلات و شغل اهالی زراعت ، تربیت نخل و حشم داری و صن
حدبةلغتنامه دهخداحدبة. [ ح َ دَ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از رجال حدیث و ابراهیم بن احمد مروان از او روایت کند.
حدبةلغتنامه دهخداحدبة. [ ح َ دَ ب َ ] (ع اِمص )گوژپشتی . کوزپشتی . (منتهی الارب ). احدیداب . تقصع. گوژی . کوزی . دوتائی . خم . قوز. قوزک . برآمدگی پشت . بیرون آمدن پشت و درون شدن سینه . (اقرب الموارد). حدبة کژی فقرات پشت است یا بدرون (بجلو) که حدبة المقدم نامیده شود و برخی آنرا تقصیع نامند و
حدیبیهلغتنامه دهخداحدیبیه . [ ح ُ دَ بی ی َ / ح ُ دَ بی َ ] (اِخ ) نام موضعی به دوفرسنگی مکه و بعضی به نه میلی مکه گفته اند. و آن نام چاهی یا نام درختی خمیده است که بدانجا بود، و غزوه ٔ حدیبیه ٔ رسول (ص ) در سال ششم هجرت بدانجا روی داد. اهل مدینة حدیبیه به یاء
هدبةلغتنامه دهخداهدبة. [ هَُ ب َ ] (ع اِ) یکی از هُدب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یک مژه ٔ چشم . (آنندراج ).
هدبةلغتنامه دهخداهدبة. [ هَُ ب َ ] (اِخ ) ابن خالد محدثی است معروف به هداب . (منتهی الارب ). رجوع به هداب شود.