هدر دادندیکشنری فارسی به انگلیسیfritter, consume, dissipate, lose, misapply, misspend, squander, trifle, waste, whittle
سردرِ بارگُنجcontainer door header, header bar, container headerواژههای مصوب فرهنگستانقاب بالایی چارچوب درِ بارگُنج
چندراهۀ لولهای دودexhaust headerواژههای مصوب فرهنگستانچندراهۀ دودی که لولههای خروجی از دریچههای دود سیلندرها یکبهیک به آن وصل میشوند و لولۀ اگزوز به آن متصل است
سرایند بستکpacket headerواژههای مصوب فرهنگستاندر شبکههای دادهای، مانند اینترنت، بخش آغازین یک بستک که جریانهای دادهای دارای مبدأها و مقصدهای مختلف را تشخیص میدهد و مسیردهی را ممکن میکند
هدرلغتنامه دهخداهدر. [ هََ دَ / هََ ] (ع ص ) رایگان از خون و حق و جز آن . (منتهی الارب ). ساقط و باطل :ذهب دمه هدراً؛ ای باطلا. || مباح . || باطل و ضایع. (ناظم الاطباء). در این معانی بیشتر با مصادر یا روابط فارسی ترکیب شود : هر که
هدرلغتنامه دهخداهدر. [ هَِ ] (ع ص ) گران : رجل هدر؛ مرد گران . (منتهی الارب ). مرد سنگینی که خوبی در او نبود. (اقرب الموارد).
هدرلغتنامه دهخداهدر. [ هََ ] (ع مص ) رایگان و باطل شدن خون . || باطل کردن خون . (از اقرب الموارد). || بانگ کردن شتر بی شقشقه . (منتهی الارب ) (مصادراللغه ٔ زوزنی )(تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). || بانگ کردن کبوتر. (منتهی الارب ) (مصادراللغة زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). تکرار صوت کبوتر
هدرلغتنامه دهخداهدر. [ هََ دَ ] (ع ص ) مردم از اعتبار افتاده . (منتهی الارب ). مردم از اعتبار افتاده که خیری در ایشان نیست . (اقرب الموارد).
هدرلغتنامه دهخداهدر. [ هََ دَ ] (ع مص ) رایگان وباطل شدن حق و خون و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || باطل گردانیدن چیزی . (منتهی الارب ). باطل گردانیدن خون و جز خون را. (اقرب الموارد).
هدرلغتنامه دهخداهدر. [ هََ دَ / هََ ] (ع ص ) رایگان از خون و حق و جز آن . (منتهی الارب ). ساقط و باطل :ذهب دمه هدراً؛ ای باطلا. || مباح . || باطل و ضایع. (ناظم الاطباء). در این معانی بیشتر با مصادر یا روابط فارسی ترکیب شود : هر که
سمهدرلغتنامه دهخداسمهدر. [ س َ م َ دَ ] (ع ص ) فربه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب )(آنندراج ). || (اِ) نره . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || (ص ) شهر فراخ . || زمین دور اطراف بی نشان که راه گم کنند در آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
شهدرلغتنامه دهخداشهدر. [ ش َ دَ ] (ع ص ) مرد کلان صاحب رفاه و دولتمند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شهدار و شهدرة شود. || غلام شهدر؛ پسری که از سه تا شش سالگی به رفتار آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به شهدرة شود.
فهدرلغتنامه دهخدافهدر. [ ف َ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فهدرلغتنامه دهخدافهدر. [ ف ُ دُ ] (ع ص ) نوجوان پرگوشت پرجوانی . (منتهی الارب ). مقلوب فرهد است . (اقرب الموارد). رجوع به فرهذ و فوهد شود.