هراسانلغتنامه دهخداهراسان . [ هََ ] (نف ، ق ) ترسان .بیمناک . نگران . (یادداشت به خط مؤلف ) : ز پیکان من شیرترسان بودز خم کمندم هراسان بود. فردوسی .اگر چند بد کردن آسان بودبفرجام زو دل هراسان بود. فردوسی .<
وراسانلغتنامه دهخداوراسان . [ وَ ] (ص ، از اتباع ) هراسان . (فرهنگ فارسی معین ).- هراسان و وراسان ؛ هراسان . (فرهنگ فارسی معین ).
هراسانلغتنامه دهخداهراسان . [ هََ ] (نف ، ق ) ترسان .بیمناک . نگران . (یادداشت به خط مؤلف ) : ز پیکان من شیرترسان بودز خم کمندم هراسان بود. فردوسی .اگر چند بد کردن آسان بودبفرجام زو دل هراسان بود. فردوسی .<
ناهراسانلغتنامه دهخداناهراسان . [ هََ ] (ق مرکب ) بدون هراس . مقابل هراسان . رجوع به هراسان شود. || (نف مرکب ) نترسنده . بی باک . متهور.
هراسانلغتنامه دهخداهراسان . [ هََ ] (نف ، ق ) ترسان .بیمناک . نگران . (یادداشت به خط مؤلف ) : ز پیکان من شیرترسان بودز خم کمندم هراسان بود. فردوسی .اگر چند بد کردن آسان بودبفرجام زو دل هراسان بود. فردوسی .<