هردریلغتنامه دهخداهردری . [ هََ دَ ] (ص نسبی ) هرجایی . آنکه هردم به دری روی آورد. که هردم به در خانه ای رود : آن یکی نوری ز هر عیبی بری وین یکی کوری ، گدایی هردری . مولوی .|| بی پایه . بی اساس . بی ربط : دعو
چاردریلغتنامه دهخداچاردری . [ دَ ] (اِ مرکب ) اطاقی که چار در داشته باشد. اطاقی دارای چهار در. خانه ٔ چاردری : عیسی ز چاردری با جمله جمع رسل پیش آمده بادب کرده سلام ادا. مجیر بیلقانی (در وصف معراج رسول ).|| کنایه است از عالم . (از نا
اردرلغتنامه دهخدااردر. [ اِ ] (اِخ ) رودخانه ایست بفرانسه ٔ شعبه ٔ لوار، که از کنار نانت گذرد و 105 هزار گز طول آن است .
اردرةلغتنامه دهخدااردرة. [ اَ دَ رَ ] (اِخ ) ولایتی است در مملکت دهمه ٔ سودان بحری در افریقا و نهر لاغوس آنرا مشروب سازد و آن در بین 46 دقیقه طول شرقی و 6 درجه و 6 دقیقه ٔ عرض شمالی واقع است و
بیربطفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیاساس، بیپایه، هردری، نابهجا، چرند، چرت، مهمل، نامربوط ≠ موثق، مربوط ۲. بیترتیب، بینظم ≠ منظم، مرتب، بسامان ۳. بیاطلاع، بیعلم، ناآگاه ≠ آگاه ۴. بیتناسب، بیمناسبت ≠ متناسب، مربوط
کبوتر دوبامهلغتنامه دهخداکبوتر دوبامه . [ ک َ ت َ رِ دُ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کبوتری است که آشیانه ٔ معین نداشته باشد. (آنندراج ). کبوتر دوبرجه . || کنایه از شخص هردری است که به یک جا ثبات و قرار نگیرد. (آنندراج ). شخصی که به یک جا ثبات و قرار نگیرد. (ف
رسلغتنامه دهخدارس . [ رُ ] (ص ) اکول و پرخور. (ناظم الاطباء) (برهان ). اکال . (انجمن آرا) (آنندراج ). حریص در خوردن . (فرهنگ خطی ). پرخور. (فرهنگ نظام ). اکول . گلوبنده بود یعنی رس . (از لغت فرس اسدی ) : خواجه یکی غلامک رس داردکز ناگوارد خانه چو تس دارد.
یغماییلغتنامه دهخدایغمایی . [ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به یغما که شهری است از ترکستان . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || اهل یغما. از مردم یغما. (یادداشت مؤلف ). || متعلق به یغما. که از شهر یغما باشد. (یادداشت مؤلف ). || کنایه از زیباروی و خوش اندام . (از یادداشت مؤلف ). زیباروی اهل یغم
دفینلغتنامه دهخدادفین . [ دَ ] (ع ص ) پنهان . (منتهی الارب ). زیر خاک کرده . (دهار). مدفون . (اقرب الموارد). در خاک کرده . در خاک نهان کرده . ج ، أدفان ،دُفَناء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : با بندگان و کهتران از آسمان گوید سخن آنکس که او را ده درم باشد به