هرشیلغتنامه دهخداهرشی . [ هََ شا ] (اِخ ) وادیی است در راه مکه . (منتهی الارب ). زمین فرازی است که نباتات بسیار در آن روید و در راه شام به مدینه و به مکه قرار دارد. زمین مسطح است . (معجم البلدان ).
هرشیلغتنامه دهخداهرشی . [ هََ شا ] (اِخ ) کریوه ای است در راه مکه در نزدیکی حجفه . از دریا پیداست . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
هرشیلغتنامه دهخداهرشی . [ هََ شی ی ] (ص نسبی ) منسوب به هرش که نام جد خاندانی است . (از انساب سمعانی ). شاید هم منسوب به ناحیت هرشی [ هََ شا ] باشد.
شیپوریانAraceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از راستۀ قاشقواشسانان با گلهای تکجنسی یا بهندرت نرماده که در سنبلهای متراکم آرایش یافتهاند و برگهای درشت به نام چمچه آنها را در بر گرفته است
حرسیلغتنامه دهخداحرسی . [ ح َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به حرس قریه ای به مشرق مصر. (سمعانی ) (معجم البلدان ).
حرسیلغتنامه دهخداحرسی . [ ح َ رَ سی ی ] (ع اِ) نگاهبان درگاه سلطان . یک تن از حرس . یک تن از نگاهبانان درگاه سلطان . ج ، حرس .
هرشیرلغتنامه دهخداهرشیر. [ هََ ] (اِخ ) نام قریه ای بوده است در میان ری و قزوین . (آنندراج ) (انجمن آرا) (از معجم البلدان ).
اساهملغتنامه دهخدااساهم . [ اُ هَِ ] (اِخ ) موضعی است بین مکه و مدینه . فضل بن عباس اللهبی راست : نظرت ُ و هرشی بیننا و بصاقهافرکن کساب فالصوی من اساهم الی ضوء نار دون سلع یشبهاضعیف الوقود فاتر غیرسائم .(معجم البلدان ).
هرشیرلغتنامه دهخداهرشیر. [ هََ ] (اِخ ) نام قریه ای بوده است در میان ری و قزوین . (آنندراج ) (انجمن آرا) (از معجم البلدان ).