حریجیلغتنامه دهخداحریجی . [ ح ُ رَ ] (اِخ ) سمرةبن جندب بن هلال بن حریج بن مرةبن حروف فزاری . پیغمبر را درک کرد. عبدالرحمان بن ابی لیلی از وی روایت دارد. (سمعانی ).
حریزیلغتنامه دهخداحریزی . [ ح ُ رَ ] (اِخ ) محمدبن عبدالرحیم بن محمدبن شیخ حریز حسینی قاسمی سیوطی مالکی . پس از سال 1120 هَ . ق . درگذشت . او راست : «الکواکب الدریة فی حل الفاظ الجوهرة اللقانیة» در علم توحید در یک مجلد. (هدیة العارفین ج <span class="hl" dir="l
هرزگیلغتنامه دهخداهرزگی . [ هََ زَ / زِ ] (حامص ) کار بد. کار قبیح . تباهکاری . (یادداشت به خط مؤلف ). || ناز و کرشمه . فریب و دلربائی : به دست باد چنین زلف خویش باد مده که هست پیشه ٔ او هرزگی و غمازی . هم
لعنةدیکشنری عربی به فارسیهرچيزي که مورد لعن واقع شود , لعنت و تکفير , مرتد شناخته شده از طرف روحانيون , نفرين , دشنام , لعنت , بلا , مصيبت , نفرين کردن , ناسزا گفتن , فحش دادن , لعنت کردن , فحش , بسيار , خيلي