هزهفرهنگ فارسی عمیدتکان؛ جنبش؛ تحریک: ◻︎ کاین تٲنی پرتو رحمان بُوَد / وآن شتاب از هزّۀ شیطان بُوَد (مولوی: ۶۷۵).
حجهلغتنامه دهخداحجه . [ ح َج ْ ج َ ] (اِخ ) قصبه ٔ کوچکی است در یمن که مرکز قضائی موسوم بهمین اسم میباشد و آن در جهت شمالی حجه واقع است . رجوع بماده ٔ قبل شود.
حجةلغتنامه دهخداحجة. [ ح َ / ح ِج ْ ج َ ] (ع اِ) مهره ای است یا دانه ٔ مروارید که در گوش آویزند. || حجةاﷲ لاافعل کذا؛ سوگندی است عرب را.
حجةلغتنامه دهخداحجة. [ ح َج ْ ج َ ] (اِخ ) کوهی در یمن که شهری به همان نام در آن هست . (معجم البلدان ). شمس الدین سامی گوید: قضائی است در ولایت یمن در منتهای شمال غربی از سنجاق صنعاء از جانب شمال شرقی با اراضی غیرمضبوطه از طرف مغرب با دو قضای ابوعریش و لحیه از سنجاق حدیده ، و از جهت جنوب هم
حجةلغتنامه دهخداحجة. [ ح َج ْ ج َ ] (ع اِ) سال . (ترجمان عادل بن علی ). || مهره و یا دانه ٔ مروارید که در گوش آویزند و بکسر هم آمده است . (منتهی الارب ). || نرمه ٔ گوش . || یک بار حج کردن . (ناظم الاطباء).- ذوالحجة ؛ ماه دوازدهم سال قمری . ج ،ذوات الحجة. رجوع به ذ
حجةلغتنامه دهخداحجة. [ ح َج ْ ج َ ] (ع اِ) نرمه ٔ گوش . ج ، حِجَج . || سال . || یکبار حج کردن . (غیاث ).
هزهازلغتنامه دهخداهزهاز. [ هََ ] (ع ص ) آب بسیار روان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سیف هزهاز؛ شمشیر جنبان و روشن بسیارآب درخشان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هزهزلغتنامه دهخداهزهز. [ هَُ زَ هَِ ] (ع ص ) آب بسیار و روان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || صاف از آب و شمشیر: ماء هزهز و سیف هزهز؛ صاف . (از اقرب الموارد).
هزهزلغتنامه دهخداهزهز. [ هَُ هَُ ] (ع ص ) آب بسیار و روان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بئر هزهز؛ چاه دورتک . (منتهی الارب ). چاه عمیق . (از اقرب الموارد). || نهر هزهز؛ جوی جنبان . (منتهی الارب ). که موج زند از صافی . (از اقرب الموارد).
هزهزةلغتنامه دهخداهزهزة. [ هََ هََ زَ ] (ع مص ) برانگیختن فتنه و شورش و جنگ میان مردم . || خوار و رام گردانیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || جنبانیدن . (منتهی الارب ). حرکت دادن . (اقرب الموارد).
هزه جانلغتنامه دهخداهزه جان . [ هََ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر که دارای 464 تن سکنه است . آب آن از چاه و محصول عمده اش غله و سردرختی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
هزهازلغتنامه دهخداهزهاز. [ هََ ] (ع ص ) آب بسیار روان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سیف هزهاز؛ شمشیر جنبان و روشن بسیارآب درخشان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هزهزلغتنامه دهخداهزهز. [ هَُ زَ هَِ ] (ع ص ) آب بسیار و روان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || صاف از آب و شمشیر: ماء هزهز و سیف هزهز؛ صاف . (از اقرب الموارد).
هزهزلغتنامه دهخداهزهز. [ هَُ هَُ ] (ع ص ) آب بسیار و روان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بئر هزهز؛ چاه دورتک . (منتهی الارب ). چاه عمیق . (از اقرب الموارد). || نهر هزهز؛ جوی جنبان . (منتهی الارب ). که موج زند از صافی . (از اقرب الموارد).
هزهزةلغتنامه دهخداهزهزة. [ هََ هََ زَ ] (ع مص ) برانگیختن فتنه و شورش و جنگ میان مردم . || خوار و رام گردانیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || جنبانیدن . (منتهی الارب ). حرکت دادن . (اقرب الموارد).
کنهزهلغتنامه دهخداکنهزه .[ ک َ هََ زَ / زِ ] (اِ) کشواکش و خمیازه باشد که مردم را پیش از آمدن تب واقع شود و آن را به عربی تمطی گویند. (برهان ) (آنندراج ). تمطی و کشواکش ، مثل آن حالتی که پیش از آمدن تب پدید آید. (ناظم الاطباء).
مزهزهلغتنامه دهخدامزهزه . [ م ُ زَ زِه ْ ] (ص ) نعت فاعلی منحوت از «زه زه » فارسی . آفرین گوی . زه زه گوینده : پرویز ملک چون سخنی خوب شنیدی آن را که سخن گفتی ، گفتیش که هان زه پرویز گر ایدون که در ایام تو بودی بودی همه الفاظ تو را جمله مزهزه . <p cla
کهزهلغتنامه دهخداکهزه . [ ک َ زَ / زِ ] (اِ) کهنزه و دهن دره و تمطی . (ناظم الاطباء). رجوع به کهنزه شود.
بهزهلغتنامه دهخدابهزه . [ ] (اِخ ) شهرکی است سردسیر بر حد میان پارس و بیابان با نعمت بسیار. (حدود العالم ).