هشیاریلغتنامه دهخداهشیاری . [ هَُ ش ْ ] (حامص مرکب ) (از: هشیار +-ی (پسوند حاصل مصدر، اسم معنی ) هوشیاری . هشیواری . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). زیرکی و عاقلی و خردمندی . (ناظم الاطباء). هوشمندی . بخردی . بیداردلی : چو فردا به هشیاری این بشنوی به پیروزی دادگر بگروی
هشیاریدیکشنری فارسی به انگلیسیawakening, awareness, caution, presence of mind, soberness, sobriety, vigilance, wakefulness, wariness, watchfulness, wit
هشیاریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ] هشیاری، هوشیاری، عدم مستی مخالفت باشرب خمر، تدین، کفاره دادن بیداری، آگاهی، فعالیت فکری، فعالیت، وقار پرهیز ازمسکرات، پرهیز ازمشروب، پرهیز، امساک، اعتدال نوشابۀ بدون الکل، ماءالشعیر، شربت، عرق (گیاهی) ◄نوشیدنی
پشتۀ یخرُفتیesker/ asar/ eschar/ eskar/ osarواژههای مصوب فرهنگستانپشتۀ ساختهشده از انباشتههای شن و ماسۀ یخساری
حصاریلغتنامه دهخداحصاری . [ ح ِ ] (اِ) لحنی از الحان موسیقی : در آن پرده که خوانندش حصاری چنین بکری برآورد از عماری . نظامی .رجوع به حصار و حصارک بدل شود.
حصاریلغتنامه دهخداحصاری . [ ح ِ ] (ص نسبی ) محصور. محاصره شده . بحصارپناهیده . متحصن . حصارگرفته : حصاری شدند آن سپه در یمن خروش آمد از کودک و مرد و زن . فردوسی .که خاقان چین زینهاری شده ست ز بهرام جنگی حصاری شده ست . <p cla
هشیاریسنجdeadman deviceواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای که راهبر با فشار دادن آن نشان میدهد هوشیاری و توانایی کافی برای هدایت قطار را دارد
هشیاریسنجdeadman deviceواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای که راهبر با فشار دادن آن نشان میدهد هوشیاری و توانایی کافی برای هدایت قطار را دارد
جهشیاریلغتنامه دهخداجهشیاری . [ ] (اِخ ) محمدبن عبدوس ، مکنی به ابوعبداﷲ. یکی از نویسندگان است . ابن ندیم نام و نسب و کنیت او را بنحو مزبور آورده و گوید: وی یکی ازنویسندگان اخباری و مترسل است . او راست : 1 - الوزراء و الکُتّاب . 2</spa
ناهشیاریلغتنامه دهخداناهشیاری . [ هَُ ش ْ ] (حامص مرکب ) ناهوشیاری . رجوع به ناهوشیاری شود. || غفلت . بی خبری . || بی خویشتنی . بی خودی .