خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هفتاد و دو گروه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هفتاد و دو گروه
لغتنامه دهخدا
هفتاد و دو گروه . [ هََدُ دُ گ ُ ] (اِ مرکب ) هفتادودو ملت : از هفتادودو گروه از امت مصطفی (ص )، دشمن تر امیرالمؤمنین را ناصبیان و خارجیان و مجبرانند. (کتاب النقض ).
-
جستوجو در متن
-
زمرة
لغتنامه دهخدا
زمرة. [ زُرَ ] (ع اِ) فوج و گروه یا گروه متفرق از مردم . ج ، زُمَر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گروه . (ترجمان القرآن ). گروه مردمان . (دهار). گروه مردم . (غیاث ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
عماعم
لغتنامه دهخدا
عماعم . [ ع َ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ عَم ّ. گروه بسیار و گروه متفرق و پراکنده . رجوع به عَم ّ شود.
-
حفل
لغتنامه دهخدا
حفل . [ ح َ ] (ع اِ) انجمن . (مهذب الاسماء). گروه . جمع و گروه مردم . (منتهی الارب ).- جمعی حفل ؛ مردمی بسیار.- حفلی از ناس ؛ جمعی از مردم .
-
حزق
لغتنامه دهخدا
حزق . [ح ِ ] (ع اِ) حِزقة. حزب . گروه مردم . جماعتها. || گروه مرغان . (منتهی الارب ). || گروه زنبوران و جز آن . ج ، حِزَق . || نوعی از مرکب که به پالان خر ماند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
گروه گروه
لغتنامه دهخدا
گروه گروه . [ گ ُ گ ُ ] (ق مرکب ) گروهاگروه . گروه پس گروه . دسته دسته . فوج فوج : دلم یکی و در او عاشقی گروه گروه . فرخی .زر فروریخت پشته پشته چو کوه تا کنند آن زمین گروه گروه . نظامی .رجوع به گروه و گروها گروه شود.
-
گروهبان
لغتنامه دهخدا
گروهبان .[ گ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نگاهبان گروه . مسئول تعلیم گروه سرباز و این درجه ای است بالاتر از سرجوخه . و گروهبانی دارای سه رتبت است : گروهبان سوم ، که مسئول گروه است ، گروهبان دوم که مسئول دسته است و گروهبان یکم یا سرگروهبان که مسئول گروهان ...
-
اوفاض
لغتنامه دهخدا
اوفاض . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وَفْض . || ج ِ وَفَض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به معنی شتاب و شتابی ، یقال لقیته علی اوفاض . (منتهی الارب ). || گروه مردم یا گروه مردم از هر جنس یا از هر قبایل درآمیخته همچو اصحاب صفه که در پیشگاه مسجد نبی (ص ) میبودن...
-
شادشاپور
لغتنامه دهخدا
شادشاپور. (اِخ ) (استان )یکی از دوازده استان اقلیم عراق : ابن خردادبه و قدامه که در قرن هشتم از اقلیم عراق سخن رانده اند گوینداین اقلیم دوازده ولایت دارد و هریک را استان گویند... این دوازده استان از حیث نهرهایی که آنها را مشروب میکردند و منابع آن نهر...
-
گروها گروه
لغتنامه دهخدا
گروها گروه . [ گ ُ گ ُ ] (ق مرکب ) گروه از پس گروه . دسته دسته . فوج فوج : وز آن سوی هومان به کردار کوه بیاورد لشکر گروها گروه . فردوسی .رسیدند گردان میان دو کوه سپاه اندرآمدگروها گروه . فردوسی .همی رفت لشکر گروها گروه چو دریا بجوشید هامون و کوه . فر...
-
شاد فیروز
لغتنامه دهخدا
شاد فیروز. (اِخ ) (استان ) یکی از دوازده استان اقلیم عراق : ابن خرداد به و قدامه که در قرن هشتم از اقلیم عراق سخن رانده اند گویند این اقلیم دوازده ولایت دارد و هر یک را استان گویند... این دوازده استان از حیث نهرهایی که آنها را مشروب میکردند و منابع آ...
-
معقبات
لغتنامه دهخدا
معقبات . [ م ُ ع َق ْ ق ِ ] (ع ص ، اِ) فرشتگان نوبت کننده در نگه داشتن مردمان . (زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرشتگان شب و روز که یک گروه بعد از گروه دیگر آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فرشتگان شب و روز. (از اقرب الموارد) : له...
-
معشر
لغتنامه دهخدا
معشر. [ م َ ش َ ] (ع اِ) گروه . (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن ). گروه مردم . ج ، معاشر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جماعت . (اقرب الموارد) : و یوم یحشرهم جمیعاً یا معشرالجن قد استکثرتم من الانس ... (قرآن 128/6). یا معشر الجن و الانس الم یأتکم رسل...
-
شاد قباد
لغتنامه دهخدا
شاد قباد. [ ق ُ ] (اِخ ) کوره ای است از کوره های قباد پادشاه که بجانب مشرق بغداد بوده و مشتمل بوده بر بلاد متعدده ٔ ثمانیه و اسامی بعضی در معجم به تعریب آمده از جمله رست قباد و جلولا و سلسل و مهدوه (مهروذ) و برازالبرور (برازالروز) و البرنجن (بند نیجی...