هلاک گشتنلغتنامه دهخداهلاک گشتن . [ هََ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) هلاک شدن . هلاک گردیدن . مردن . درگذشتن . جان دادن : اشتر چو هلاک گشت خواهدآید به سر چَه و لب جر. ناصرخسرو.بسیار کس به کید و حیلت خود هلاک گشتند. (کلیله و دمنه ). رجوع به هلاک
حلائقلغتنامه دهخداحلائق . [ح َ ءِ ] (اِخ ) نام چاههایی است که پیغمبر(ص ) در غزوه ٔ ذات العشیره بدانجا فرودآمد. (از معجم البلدان ).
حلاقلغتنامه دهخداحلاق . [ ح َ / ح َ ق ِ ] (ع اِ) مرگ . (منتهی الارب )(غیاث ). مبنی بر کسر به معنی مرگ . (مهذب الاسماء).
حلاقلغتنامه دهخداحلاق . [ ح َل ْ لا ] (ع ص ) سلمانی . گرای . گرا. سرتراش . (منتهی الارب ). موی پیرا. سترنده . (منتهی الارب ) (غیاث ). موی سترنده . آینه دار. موی تراش . (از غیاث ). || حجام . (غیاث ).استره . (از ملخص اللغات ). موی ستر. (مهذب الاسماء).
حلاقلغتنامه دهخداحلاق . [ ح ِ ] (ع اِ) صف . (منتهی الارب ). رده . || رأس جیدالحلاق ؛ سر نیک سترده موی . (منتهی الارب ).
حلاقلغتنامه دهخداحلاق . [ ح ُ ] (ع اِ) درد حلق . (از منتهی الارب ). || تسکین نیافتن ماده خر و همچنین زن از گشنی و باردار نشدن بر آن . (منتهی الارب ).
اخنابلغتنامه دهخدااخناب . [ اِ ] (ع مص ) لنگ شدن . || هلاک گشتن . || هلاک کردن . || بریدن . || سست گردانیدن . || سست کردن پای . (تاج المصادر بیهقی ).
اهتوارلغتنامه دهخدااهتوار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) هلاک و نیست شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). هلاک گشتن . نیست شدن . (ناظم الاطباء).
مواقةلغتنامه دهخدامواقة. [ م َ ق َ ] (ع مص ) مَوق . موق . مؤوق [ م ُ ئو ] . بمردن و هلاک گشتن . (منتهی الارب ). مردن و هلاک گردیدن کسی . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
هلاکلغتنامه دهخداهلاک . [ هََ ] (ع مص ) مردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نیست شدن . (منتهی الارب ). || آزمند گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گم شدن . || افتادن . || (اِمص ) نیستی . (منتهی الارب ). مرگ . دمار. آذرنگ . (یادداشت مؤلف ) : دشمن خو
هلاکلغتنامه دهخداهلاک . [ هَُ ل ْ لا ] (ع ص ، اِ) آنان که به نوبت پیش مردمان آیند به طلب احسان و معروف ایشان . || جویندگان آب و علف که راه را گم کرده باشند. || ج ِ هالک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
منهلاکلغتنامه دهخدامنهلاک . [ م َ هَِ ] (ص ) فقیر و درویش . (لسان العجم شعوری ج 2 ورق 371 الف ) : در جهان هر که منهلاک شوداز سؤال و حساب پاک شود.(از شعوری بدون ذکر نام شاعر
هلاکلغتنامه دهخداهلاک . [ هََ ] (ع مص ) مردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نیست شدن . (منتهی الارب ). || آزمند گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گم شدن . || افتادن . || (اِمص ) نیستی . (منتهی الارب ). مرگ . دمار. آذرنگ . (یادداشت مؤلف ) : دشمن خو
هلاکلغتنامه دهخداهلاک . [ هَُ ل ْ لا ] (ع ص ، اِ) آنان که به نوبت پیش مردمان آیند به طلب احسان و معروف ایشان . || جویندگان آب و علف که راه را گم کرده باشند. || ج ِ هالک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
استهلاکلغتنامه دهخدااستهلاک . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) میرانیدن . (منتهی الارب ). هلاک کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). بهلاک داشتن . هلاک کردن خواستن . نابود کردن . || هزینه کردن مال . || سپری و نیست و نابود گردانیدن مال را. (منتهی الارب ). || استهلاک دین ؛ ادای قرض بتدریج .
انهلاکلغتنامه دهخداانهلاک . [ اِ هَِ ] (ع مص ) در هلاکت انداختن خود را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خود را به مهلکه افکندن .