همتیلغتنامه دهخداهمتی . [ هَِ م ْ م َ ] (اِخ ) در دفترخانه ٔ یوسف خان افشار می بود و شعرش بد نیست . این ابیات از اوست :دلی ز کوی تو ناآشنا نمی آیدکه صد جهان ستمش در قفا نمی آید. #الفت میان این دل و غمهای عشق اوجایی رسیده است که من هیچکاره ام . <p
آمپرسنجammeterواژههای مصوب فرهنگستاناسبابی برای اندازهگیری شدت جریان الکتریکی مستقیم و متناوب، که معمولاً برحسب آمپر یا میلیآمپر یا میکروآمپر درجهبندی میشود * مصوب فرهنگستان اول
امتیلغتنامه دهخداامتی . [ اُم ْ م َ ] (اِخ ) (ابراهیم خراسانی ) از شاعران قرن دهم و از معتمدان دولت سلطان حسین میرزا گورکانی ومدتی ملازم قاضی سلطان تربتی بوده است و شخص اخیر درزمان شاه عباس حکومت مشهد را بر عهده داشته است . امتی به سال 941 هَ . ق . درگذشته اس
امتیلغتنامه دهخداامتی . [ اُم ْ م َ ] (اِخ ) مولانا... از شاعران قرن دهم و یازدهم بود. رجوع به عرفات العاشقین تألیف تقی الدین اوحدی حسینی کازرونی و فرهنگ سخنوران شود.
بی همتیلغتنامه دهخدابی همتی . [ هَِ م ْ م َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی همت . عدم توکل و کوشش . کاهلی . || بی ثباتی . (ناظم الاطباء). || بی هوسی . || نامردی . || بی غیرتی . (ناظم الاطباء) : گفتم بی همتی باشد که طالب از اینجا به ترمذ رود. (انیس الطالبین ص <span class="
عالی همتیلغتنامه دهخداعالی همتی .[ هَِ م م َ ] (حامص مرکب ) بلندهمتی . جوانمردی . سخاوت . (ناظم الاطباء). رجوع به عالی همت شود : ز عالی همتی گردن برافرازطناب هرزه از گردن بینداز.نظامی .
والاهمتیلغتنامه دهخداوالاهمتی . [ هَِ م ْ م َ ] (حامص مرکب ) والاهمت بودن : آتشی از روی والاهمتی خلق عالم در امان از حرق تو.سوزنی .
بی همتیلغتنامه دهخدابی همتی . [ هَِ م ْ م َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی همت . عدم توکل و کوشش . کاهلی . || بی ثباتی . (ناظم الاطباء). || بی هوسی . || نامردی . || بی غیرتی . (ناظم الاطباء) : گفتم بی همتی باشد که طالب از اینجا به ترمذ رود. (انیس الطالبین ص <span class="
تهمتیلغتنامه دهخداتهمتی . [ ت ُ م َ ] (ص نسبی ) وهمی و بدگمان . (ناظم الاطباء) : قدسی به دلت هوای کام است هنوزخوناب جگر بر تو حرام است هنوزآسوده دلی تهمتی خویش مشودر آب مزن کوزه که خام است هنوز. ؟ (آنندراج ).|| ناشایسته و فض
عالی همتیلغتنامه دهخداعالی همتی .[ هَِ م م َ ] (حامص مرکب ) بلندهمتی . جوانمردی . سخاوت . (ناظم الاطباء). رجوع به عالی همت شود : ز عالی همتی گردن برافرازطناب هرزه از گردن بینداز.نظامی .