همشاگردیلغتنامه دهخداهمشاگردی . [ هََ گ ِ ] (ص مرکب ) هم شاگردی . آنکه با دیگری در یک مدرسه شاگردی کند. هم مدرسه . همدرس . همکلاس . رجوع به این مدخل ها شود.
هم سبقلغتنامه دهخداهم سبق . [هََ س َ ب َ ] (ص مرکب ) همدرس . (آنندراج ) : احمد برادر رضاعی و هم سبق سلطان بود. (حبیب السیر).
قالشلغتنامه دهخداقالش . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) یار. (ناظم الاطباء). دوست . رفیق . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). همدرس . (ناظم الاطباء).
درسلغتنامه دهخدادرس . [ دَ ] (ع اِ) سبق و چیزی که معلم به شاگرد می آموزاند خواه از روی کتاب باشد و یا از خارج .(ناظم الاطباء). موضوعی که معلم به شاگرد آموزد. خواندن کتاب ، به لفظ گفتن و دادن و گرفتن و کردن و خواندن مستعمل است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : در درس د