همدملغتنامه دهخداهمدم . [ هََ دَ ] (ص مرکب ) هم دم . هم نفس . ندیم . قرین . دوست . (یادداشت مؤلف ) : از دو همدم که در جهان یابم ناگزیر است و از جهان گذر است . خاقانی .جز ناله کسی همدم من نیست ز مردم جز سایه کسی همره من نیست ز
همدمفرهنگ فارسی معین( ~. دَ) (ص مر.) 1 - رفیق ، هم نفس . 2 - هم زبان ، هم سخن . 3 - هم پیاله . 4 - پیاله شراب .
همدمفرهنگ مترادف و متضادانیس، جلیس، دلارام، دمساز، رفیق، مالوف، مصاحب، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، همزبان، همصحبت، همنشین، یار
همدملغتنامه دهخداهمدم . [ هََ دَ ] (ص مرکب ) هم دم . هم نفس . ندیم . قرین . دوست . (یادداشت مؤلف ) : از دو همدم که در جهان یابم ناگزیر است و از جهان گذر است . خاقانی .جز ناله کسی همدم من نیست ز مردم جز سایه کسی همره من نیست ز
همدمفرهنگ فارسی معین( ~. دَ) (ص مر.) 1 - رفیق ، هم نفس . 2 - هم زبان ، هم سخن . 3 - هم پیاله . 4 - پیاله شراب .
همدمفرهنگ مترادف و متضادانیس، جلیس، دلارام، دمساز، رفیق، مالوف، مصاحب، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، همزبان، همصحبت، همنشین، یار
همدملغتنامه دهخداهمدم . [ هََ دَ ] (ص مرکب ) هم دم . هم نفس . ندیم . قرین . دوست . (یادداشت مؤلف ) : از دو همدم که در جهان یابم ناگزیر است و از جهان گذر است . خاقانی .جز ناله کسی همدم من نیست ز مردم جز سایه کسی همره من نیست ز