همگرایی جنوبگانAntarctic convergenceواژههای مصوب فرهنگستانمکان همشاریِ جریان مداری قطب جنوب و چرخاب جنب حارّهای
گروه همگراaffinity groupواژههای مصوب فرهنگستانگردشگرانی با علایق مشترک که معمولاً اعضای یک سازمان هستند
هم رایلغتنامه دهخداهم رای . [ هََ ] (ص مرکب ) هم اندیشه . هم عقیده : روان سواران توران سپاه بدان رای گشتند هم رای شاه . فردوسی .ز قومی پراکنده خلقی بکشت دگر جمع گشتند و هم رای و پشت . سعدی . || هم پی
هم چرالغتنامه دهخداهم چرا. [ هََ چ ِ ] (جمله ٔ ناقص ) در تداول ، هنگامی که پاسخ «چرا» را نخواهند گفت ، گویند «هم چرا» مانند «محض ارا».
هم چرالغتنامه دهخداهم چرا. [ هََ چ َ ] (ص مرکب ) دو حیوان که با هم در یک جا چرا کنند و به هم آسیب نرسانند : ز عدل شاه چنان ایمنی گرفته جهان که گرگ با بره خواهند هم چرا دیدن .سوزنی .
عوامل همگراییcentripetal forcesواژههای مصوب فرهنگستانعواملی که مردم یک کشور را براساس شباهتهای فرهنگی، در مقام ملتی واحد، با یکدیگر متحد و یکپارچه میسازد
قرص همگراییdisk of convergenceواژههای مصوب فرهنگستانبرای سری توانی بزرگترین قرصی که سری مفروضی در همۀ نقاط درون آن همگراست