خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هم بندی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هم رفتن
لغتنامه دهخدا
هم رفتن . [ هََ رَ ت َ ] (مص مرکب ) بسته شدن و التیام زخم ،یا بسته شدن شکاف زمین و جز آن . (یادداشت مؤلف ).- امثال :باران آمد، ترک ها هم رفت ؛ کنایه از کسی است که ثروتمند شود و عیب های او را بپوشاند. (یادداشت مؤلف ).
-
هم ریختن
لغتنامه دهخدا
هم ریختن . [ هََ ت َ ] (مص مرکب ) به هم ریختن . در هم ریختن . آشفتن . رجوع به ترکیبات ِ «هم » شود.
-
هم زدن
لغتنامه دهخدا
هم زدن . [ هََ زَ دَ ] (مص مرکب ) مخلوط کردن . مایعی را که از مواد مختلف باشد با آلتی در هم آمیختن ، چنانکه آش را با چمچه یا قاشق هم زنند. (یادداشت مؤلف ).
-
هم کردن
لغتنامه دهخدا
هم کردن . [ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در زبان کودکان ، خوردن . (یادداشت مؤلف ).
-
هم کشیدن
لغتنامه دهخدا
هم کشیدن . [ هََ ک َ /ک ِ دَ ] (مص مرکب ) دوختن لباس بدون دقت و ظرافت : هرطور بود هم کشیدم و تنم کردم . (یادداشتهای مؤلف ).
-
هم گذاشتن
لغتنامه دهخدا
هم گذاشتن . [ هََ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بستن . بر هم گذاشتن کتاب را یا چشم را. (یادداشتهای مؤلف ).
-
هم مالیدن
لغتنامه دهخدا
هم مالیدن . [ هََ دَ ] (مص مرکب ) به هم مالیدن : رختها را هم مالید. (یادداشت مؤلف ).
-
هم آئین
لغتنامه دهخدا
هم آئین . [ هََ ] (ص مرکب ) رجوع به هم آیین شود.
-
هم آخر
لغتنامه دهخدا
هم آخر. [ هََ خ ُ ] (ص مرکب ) رجوع به هم آخور شود.
-
هم آخور
لغتنامه دهخدا
هم آخور. [ هََ خُرْ ] (ص مرکب ) دو چارپای را گویند که در یک آخور علوفه خورند. || به کنایه دودوست صمیمی را گویند به حالت تحقیر و خوار شمردن .
-
هم آرایشی
لغتنامه دهخدا
هم آرایشی . [ هََ ی ِ ] (حامص مرکب ) دارای نظام مشترک بودن . هم روشی . هم راهی : از هم آرایشی وهمکاری هر یکی را یکی کند یاری .نظامی .
-
هم آشیان
لغتنامه دهخدا
هم آشیان . [ هََ ] (ص مرکب ) دو مرغ یا حیوان که در یک آشیان زیست کنند، و به کنایه دو یار همنشین و همخانه را گویند : باز سپید با مگس سگ هم آشیان خاک سیاه بر سر بخت نژند او. خاقانی .میخواستمی کز این جهانم باشدچو توئی هم آشیانم . نظامی .اول شب نظاره گاه...
-
هم آشیانی
لغتنامه دهخدا
هم آشیانی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم آشیان بودن : هر مرغی را که چینه ٔ تربیت او دهد با سیمرغ هم عنانی و با طاووس هم آشیانی نماید. (سندبادنامه ).
-
هم آغوش
لغتنامه دهخدا
هم آغوش . [ هََ ] (ص مرکب ) دو تن که در آغوش یکدیگر خسبند. همدم : گهی میکرد شهد باربد نوش گهی می بود با شیرین هم آغوش . نظامی .چو شیرین ساقیی باشد هم آغوش نه شیر، ار زهر باشد هم شود نوش . نظامی .گربا دگری شدی هم آغوش ما را به زبان مکن فراموش . نظامی ...
-
هم آغوشی
لغتنامه دهخدا
هم آغوشی . [ هََ ] (حامص مرکب ) همخوابی .هم آغوش شدن . اعتناق . معانقه . (یادداشتهای مؤلف ).