دستبرگhandout 2واژههای مصوب فرهنگستانیک یا چند برگ کاغذ حاوی اطلاعات کلی دربارۀ یک موضوع که برای دنبال کردن مطلب در کلاس یا سخنرانی و امثال آن در میان حاضران پخش میکنند
اطلاعیهhandout 1واژههای مصوب فرهنگستانمطلبی حاوی اطلاعات موردنظر یک سازمان که روابطعمومی آن برای اطلاعرسانی به رسانهها یا قرار دادن در اختیار مخاطبان تهیه و تدوین میکند
هندویلغتنامه دهخداهندوی . [ هَِ دُ ] (ص نسبی ) هندویی . هندی : رای تو هست برتر از رای هندوان تیغ تو هست برتر از تیغهندوی . رودکی . || (اِ) آن است که زر به صراف دهند و از او تنخواه بجای دیگر نویسانده گیرند و این رسم هندوستان است و آن
هندویلغتنامه دهخداهندوی . [ هَِ ] (ص نسبی ، اِ) هندو : عشق از دل سعدی به ملامت نتوان بردگر رنگ توان برد به آب از رخ هندوی .سعدی .
هندویفرهنگ فارسی عمید۱. از مردم هند؛ هندی.۲. (اسم) زبانی از شاخۀ زبانهای هندوایرانی که در هند رایج است.
هندویلغتنامه دهخداهندوی . [ هَِ دُ ] (ص نسبی ) هندویی . هندی : رای تو هست برتر از رای هندوان تیغ تو هست برتر از تیغهندوی . رودکی . || (اِ) آن است که زر به صراف دهند و از او تنخواه بجای دیگر نویسانده گیرند و این رسم هندوستان است و آن
هندویلغتنامه دهخداهندوی . [ هَِ ] (ص نسبی ، اِ) هندو : عشق از دل سعدی به ملامت نتوان بردگر رنگ توان برد به آب از رخ هندوی .سعدی .
هندویفرهنگ فارسی عمید۱. از مردم هند؛ هندی.۲. (اسم) زبانی از شاخۀ زبانهای هندوایرانی که در هند رایج است.
هندوی نسبلغتنامه دهخداهندوی نسب . [ هَِ دُ ن َ س َ ] (ص مرکب ) آنکه نسبتش به هندوان میرسد : زاغ جز هندوی نسب نبوددزدی از هندوان عجب نبود.نظامی .
هندوانهفرهنگ فارسی عمیدسیاه: ◻︎ خاقانی است هندوی آن هندُوانهزلف / وآن زنگیانه خال سیاه مدوّرش (خاقانی: ۲۱۹).
هفت هندولغتنامه دهخداهفت هندو. [ هََ هَِ ] (اِ مرکب ) کنایه از کواکب سیار است . هفت ستاره . هفت سیاره : چنین گفت : ایمن مباشیدکس از این هفت هندوی کحلی جرس .نظامی .
عرطبلغتنامه دهخداعرطب . [ ] (ع اِ) حَسَک است که به هندوی کوکهرو نامند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از مخزن الادویه ). رجوع به حسک شود.
سفتجةلغتنامه دهخداسفتجة. [ س ُ ت َ ج َ ] (معرب ، اِ) اسم است از سَفتَجَه . (منتهی الارب ). معرب سفته که بهندی آن را هندوی گویند. (غیاث ) (آنندراج ).