هنکلغتنامه دهخداهنک .[ هََ ن َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمان . دارای 125 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
حنقلغتنامه دهخداحنق . [ ح َ ن َ ] (ع اِ) خشم و شدت خشم . || (مص ) خشم گرفتن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سخت کینه شدن و خشم گرفتن . (المصادر زوزنی ) (غیاث از شرح نصاب ).
حنقلغتنامه دهخداحنق . [ ح َ ن ِ ] (ع ص ) شدیدالغیظ. (اقرب الموارد). خشمگین . حانق . حنیق .رجوع به حنیق شود. || (مص ) خشم گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
هنکوهلغتنامه دهخداهنکوه . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. محصول عمده اش غله و حبوب و توتون و کار دستی مردم آنجابافتن جاجیم است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
هنلغتنامه دهخداهن . [ هََ ن ن / هََ ] (ع اِ) شرم زن . (منتهی الارب ). || یکی از اسماء سته است . || در شعر کنایه از هر اسم جنس است به معنی چیزی : هذا هنک ؛ یعنی این چیز توست و به صورت هنة مؤنث آید. (اقرب الموارد).
موجلغتنامه دهخداموج . [ م َ / م ُ ] (ع اِ) کوهه ٔ آب . ج ، امواج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روکه . مور. (منتهی الارب ). نورد آب . (مهذب الاسماء). آشوب دریا. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). نورد. کوهه . کوهه ٔ آب . خیزابه
هنکوهلغتنامه دهخداهنکوه . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. محصول عمده اش غله و حبوب و توتون و کار دستی مردم آنجابافتن جاجیم است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
جیلاهنکلغتنامه دهخداجیلاهنک . [ هََ ] (اِ) تخم تربد سیاه . || پوست ریشه ٔ آن و آن تربد زرد است . (از اقرب الموارد).
کهنکلغتنامه دهخداکهنک . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهنام عرب است که در بخش ورامین شهرستان تهران واقع است و 457 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کهنکلغتنامه دهخداکهنک . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ابرشیوه ٔپشت کوه که در بخش حومه ٔ شهرستان دماوند واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کهنکلغتنامه دهخداکهنک . [ ک َ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دلاور است که در بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع است و 300 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ سردارزایی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).