هوةلغتنامه دهخداهوة. [ هَُ وْ وَ ] (ع اِ) زمین پست و مغاک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نشیب ژرف .زمین نشیب . (مهذب الاسماء). دره . پرتگاه . || مابین آسمان و زمین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) بر بلندی برآمدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بلند گردیدن . (منتهی الارب ). ||
هوةدیکشنری عربی به فارسیشکاف , وقفه , فرق بسيار , پرتگاه عظيم , وال , نهنگ , عظيم الجثه , نهنگ صيد کردن , قيطس
گرمای ویژهspecific heatواژههای مصوب فرهنگستانمقدار گرمایی که باید به واحد جِرم جسم داده شود تا دمای آن یک درجه بالا رود
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
جزیرة راستگرد ورود و خروجright-in right-out islandواژههای مصوب فرهنگستانمحوطة مثلثیشکل برآمدهای که با مسدود کردن قسمتی از راه در انتهای مسیر ورودی به تقاطع، مانع انجام حرکات گردش به چپ و عبور مستقیم میشود
حوّاOphiuchus, Oph, Serpent Bearerواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی بزرگ استوای آسمان در همسایگی شمالی صورت عقرب، که به شکل مردی ماربهدست تصور میشود
جهوةلغتنامه دهخداجهوة. [ ج َه ْ وَ ] (ع ص ، اِ) نام دبر است چون برهنه بود. (مهذب الاسماء). کون برهنه . || پشته . || ناقه ٔ فرتوت . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد).
رهوةلغتنامه دهخدارهوة. [ رَهَْ وَ ] (ع اِ) جای بلند و یا پست که در آن آب فراهم آید (از اضداد است ). (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد).
سهوةلغتنامه دهخداسهوة. [ س َ هَْ وَ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ رام نرم رفتار. || کمان نرم . || سنگ بزرگ . || پیش دالان . || گنجینه . || خانه ٔ خرد میان خانه ٔ کلان ، یا طاق مانندی است که در آن چیزها گذارند یا سراچه ای است که بگنجینه ٔ کوچک ماند یا سه چهار چوب که بالای یکدیگر گستردند و در آن متاع
شهوةلغتنامه دهخداشهوة. [ ش َهَْ وَ ] (ع اِمص ، اِ) خواهانی تن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- شهوة الحبالی ؛ ویار (در زنان باردار).(یادداشت مؤلف ).- شهوة الطین ؛ ویار گِل خوارگی . بنطا. (از یادداشت مؤلف ).- شهوة کلبیة؛ فرط شهوت و شدت آن و حرص بر خوردن باشد چنانکه در طبیعت سگها
شهوةلغتنامه دهخداشهوة. [ ش َهَْ وَ ] (ع مص ) دوست داشتن و خواستن کسی یا چیزی راو آرزومند وی گردیدن . ج ، شهوات . (منتهی الارب ). حرکةالنفس طلباً للملائم . (اقرب الموارد) (تعریفات ). || آرزومند کردن . (دهار) (المصادر زوزنی ). || (اِمص ، اِ) آرزو. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). آرزو و