هَشِيمِفرهنگ واژگان قرآنشکسته شده ي چيزهاي سست و بي دوام از قبيل گياهان - خشک و ريزريز (عبارت "إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَکَانُواْ کَهَشِيمِ ﭐلْمُحْتَظِرِ "يعني فقط يک صيحه بر آنان فرستاديم ، و همگي مانند چوب خشک رويهم ريختند)
حسملغتنامه دهخداحسم . [ ح َ ] (ع مص ) بریدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل ). قطع. || گسستن . بگسلیدن .- حسم عرق ؛ بریدن رگ به آهن داغ تا خون بند شود. (منتهی الارب ).- حسم کسی از چیزی ؛ بازداشتن از آن .- <span class="h
حسملغتنامه دهخداحسم . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن حارث بن اسامةبن لوی . از اجداد کابس بن ربیعه است که در زمان معاویه میزیست و شبیه پیغمبر بود. (تاج العروس ).
حسنلغتنامه دهخداحسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن حسن بن هشیم . رجوع به ابوعلی بن هشیم ، و نیز به ابن هشیم شود.
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) از روات حدیث است . و هشیم از او روایت کرده است .