هکملغتنامه دهخداهکم . [ هََ ک ِ ] (ع ص ) مرد بد. (منتهی الارب ). کسی که به بدی خویش بر مردم تعرض کند. (اقرب الموارد). || بی باکانه در کار بی فایده درآینده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
حکملغتنامه دهخداحکم . [ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن معبدالاصفهانی ، مکنی به ابی عبداﷲ.از شاعران است . وی بعربی شعر می گفت . (ابن الندیم ).
حکیملغتنامه دهخداحکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن امیه . یکی از صحابیان و شاعران است . وی از ابتدای ظهور اسلام در مکه ایمان آورد و قوم خود را از کینه و عداوت نسبت بحضرت رسول (ص ) منع و ملامت میکرد.
هکمه وارلغتنامه دهخداهکمه وار. [ هَُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) قطعه زمینی که در آن سبزی کاری کنند. (یادداشت مؤلف ).
درآیندهلغتنامه دهخدادرآینده . [ دَ ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) نعت فاعلی از درآمدن . داخل شونده . واردشونده .بدرون آینده . داخل . (دهار). سالک . میخَط. (منتهی الارب ). وارد. (دهار). هادف . (منتهی الارب ) : خورشید سپهر و کرم و جود و سخائی
هکمه وارلغتنامه دهخداهکمه وار. [ هَُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) قطعه زمینی که در آن سبزی کاری کنند. (یادداشت مؤلف ).
دهکملغتنامه دهخدادهکم . [ دَ ک َ ] (ع ص ، اِ) پیر سالخورده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
متدهکملغتنامه دهخدامتدهکم . [ م ُ ت َ دَ ک ِ ] (ع ص ) درآینده در کار سخت . (آنندراج ). در کار سخت درآینده . (ناظم الاطباء). || بناخواست درآینده در چیزی . || متکبر و گستاخ و بی ادب و ستمگر و جابر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تدهکم شود.
متهکملغتنامه دهخدامتهکم . [ م ُ ت َهََ ک ْ ک ِ ] (ع ص ) مرد متکبر. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد بزرگ منش متکبر. (ناظم الاطباء). متکبر. (ازذیل اقرب الموارد). و رجوع به تهکم و مستهکم شود.
مستهکملغتنامه دهخدامستهکم . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) بزرگ منش . متکبر. (منتهی الارب ). متکبر. (اقرب الموارد). تکبرکننده . (آنندراج ). رجوع به استهکام شود.
گهکملغتنامه دهخداگهکم . [ گ َ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طارم بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس . واقع در 2700 گزی جنوب حاجی آباد، سر راه شوسه ٔ کرمان به بندرعباس . محلی جلگه و هوای آن گرم سیر و سکنه ٔ آن 557 تن است . آب آن